در این یادداشت به موضوعات هنر، معیارهای سنجش ارزش هنر و هنر-کالا و ضد هنر خواهیم پرداخت. نمی توان تعریف دقیقی از «هنر» بیان کرد چرا که هنر مقولهای از جنس نسبیت است و برخاسته از کنشها و واکنشهای فرهنگی جامعه هدف. میدانیم فرهنگ، وابسته به محیط جغرافیای سیاسی یا جغرافیای اجتماعی است؛ پس، از یک جغرافیا به دیگری المانهای فرهنگی معانی مختلف به خود میگیرند. در ادامه جمله چند خط پیش باید گفت: «وابستگی هنر به المانهای فرهنگی سببساز نسبی شدن آن است». هنر ریشه در باورهای هنرمند دارد و هنرمندان متفاوتاند. پس آفریده هنری متفاوت است و این با دادن تعریفی قطعی در تضاد دائمی است. هنر با «الهام» و وحی در بستری از «اتفاق وُ تصادف» تولید میشود. الهام در روح هنرمند جاری میشود و هنرمند بدون هیچ فکر قبلی آن را با تکنیکهایی که آموخته است، تولید میکند. فرق بین هنرمند و «کارگر هنر» اینجا نمود پیدا میکند. تنها با استفاده از تکنیکهای تولید هنر و روزها و ماهها تلاش فراوان، نمیتوان اثر هنری تولید کرد. هنرمند باید بدون هیچ زحمتی با بهرهگیری از الهام و خیال، اثر هنری پدید آورد. اما شناخت هنر؛ هنر به سختی قابل شناخت است چرا که معیارهای شناخت هنر بسیار گوناگون، بسیار تغییرکننده و بهروزشونده هستند. شما نمیتوانید تنها داشتن «زیبایی» ،به تعریف هایدگری، را معیار بدانید یا معیار «به درد» بخور بودن و یا «معنا» داشتن و یا هر معیار دیگری. پس وقتی معیاری نباشد سنجش هنر بسیار سخت خواهد شد و غیر هنر نیز قابل شناختن نیست. چیزی که هنر نیست، غیر هنر است. ضد هنر پوشاننده هنر ناب است. وقتی بخواهند هنر و یا حتی یک مکتب هنری دیده نشود، همچون امپرسیونیسم و یا کوبیسم، تلاش میکنند چیزی شبیه هنر تولید کنند، سپس آن را بزک کرده و با چندین تئوری فلسفه هنر توجیه کنند و با تیراژ بالا به بازار هنر عرضه کنند، آنگاه با استفاده از قدرت «رسانههای انبوه» آن را تبلیغ کنند و سبب شوند هنر از دید مخاطب محو شود. راههای دیگری هم وجود دارد که ضدهنر را به جای هنر غالب کنیم. همچنین باید این نکته را گفت که معیارهای ارزشگذاری آثار هنری عبارتند از فلسفه وجودی و ذات اثر، مکتبی که اثر به آن وابسته است، جهانبینی در اثر، زیباییشناسی، فرم و ساختار، معنا، پرداخت درست تکنیکها توسط هنرمند و خلاقیت و نوآوری. به «هنر-کالا» میپردازیم، وقتی که کالایی شبیه هنر است، اما فقط شبیه آن و به تولید انبوه میرسد و مدام تکرار میشود. این کالای شبیه هنر، تفکربرانگیز نیست. هنر-کالاها، عامهپسند و شبیه پاپآرتها هستند و مخاطبان با «سطح آگاهی هنری پایین» هنر-کالا را برای گذران اوقات فراغت مصرف میکنند. تولید و مصرف هنر-کالا در همه کشورها رایج است. هنر-کالا ها ضد هنر نیستند، هنر نازلاند. هنر-کالاها میتوانند با کاربرد ضد هنر نیز استفاده شوند. تجاری کردن هنر-کالا سودآور است و شبکههای دلالی با هجوم به این فضای درآمدزا فرآیند فروش را در دست میگیرند. هنر-کالا مانند سایر کالاهای مورد استفاده مصرفکننده با سنجیدن سطح اقتصادی و قدرت خرید جامعه قیمتگذاری میشود. در قرن بیست و یکم، مرز هنر و هنر-کالا انقدر شفاف شده است که گاه شناخت سره از ناسره را غیر ممکن میکند و هنر-کالاها اندکی جنبه یهنری پیدا کردهاند. در این روزگار تلاش میشود تولید هنر-کالا بسیار شبیه هنر سره باشد تا بتوان آن را با قیمتهای خوب فروخت. نکته جالبی که بهتر است همینجا بیان کنیم آن است که، هنر بدون اینکه هنر-کالا شود، میتواند در خدمت صنعت قرار گیرد تا کالایی قدرتمند، زیبا و ماندگار با معیارهای «هنر فاخر» تولید شود؛ مثل کاربرد هنر در طراحی صنعتی و یا معماری بناهای بیمانند جهان.