سرمقاله

انتخابات آمریکا، ترامپ و بایدن / سیف الرضا شهابی

مشاهده کل سرمقاله ها

صفحات روزنامه

اخبار آنلاین

  • مالیات خرید و فروش بیت کوین در ایران
  • پارک کوهستان کرمانشاه کجاست؟ کرمانشاه زیر پای شما
  • بهترین روش یادگیری زبان کدام است؟
  • مشاهده کل اخبار آنلاین

    کد خبر: 22962  |  صفحه ۴ | فرهنگ و هنر  |  تاریخ: 08 بهمن 1402
    انتخاب‌های سخت اسارت
    کف سنگر پر بود از گلوله‌های تفنگ و موشک «آر پی جی ۷»، ابتدا خرج یکی از گلوله‌های آر پی جی آتش گرفت، در این لحظه بود که با خودم فکر کردم اگر این آتش به انتهای آر پی جی برسد منفجر شود چکار کنم؟ ولی خواست خدا چیز دیگری بود و گلوله منفجر نشد. به گزارش ایسنا، آزاده حسینعلی قادری از رزمندگان و آزادگان دوران جنگ تحمیلی با اشاره به لحظات نفسگیر اسارتش روایت می‌کند: زمستان ۱۳۶۵ بود و من عضو «گردان شهادت» از لشگر محمد رسول‌الله(ص) بودم. مرحله سوم عملیات «کربلای ۵» بود که پاتک دشمن برای تصرف در منطقه عمومی شلمچه آغاز شد. نبرد تن به تن ما از انتهای خاکریز شروع و گلوله باران منطقه که از روز قبل با شدت زیاد آغاز شده بود ادامه داشت. در حالی که روز از نیمه گذشته بود و نیروی کمی در منطقه مانده بودند نبرد شدیدتر شد.
    من مشغول تیراندازی بودم که ناگهان همزمان با صدای انفجار درد شدیدی در تمام بدنم احساس کردم و تا مدتی چیزی متوجه نشدم و بیهوش داخل کانال افتادم. وقتی بهوش آمدم شنیدم که در بیرون از سنگر سربازان به زبان عربی صحبت می‌کنند، فهمیدم که منطقه بدست عراقی‌ها افتاده است و من که تقریبا بیشتر اعضای بدنم مجروح بود مانده بودم که چکار کنم.
    بهترین کار را در این دیدم که تا شب داخل سنگر وانمود کنم که کشته شده‌ام و هنگام شب با استفاده از تاریکی هوا به عقب برگردم. با این فکر در داخل سنگر خود را به مردن زدم، هنوز ساعتی نگذشته بود که عراقی‌ها شروع به پاکسازی سنگرها کردند تا این‌که به سنگر من رسیدند. با انفجار نارنجک و رگبار گلوله‌ای که داخل سنگر انجام شد، دوباره تیر و ترکش خوردم، طوری که فکر کردم این بار حتما شهید می‌شوم، اما چند لحظه‌ای که گذشت دست و پایم را تکان دادم و احساس کردم هنوز می‌توانم حرکت کنم.
    هنوز در فکر ترکش‌ها بودم که احساس کردم بوی دود و آتش می‌آید. نگاه کردم دیدم بر اثر انفجار کف سنگر که پر از جعبه مهمات، پلاستیک و خاشاک بود آتش گرفته و هر لحظه بر شدت آتش افزوده می‌شد. مقداری آب داشتم ریختم روی آتش تا بلکه از شدت آن کاسته شود ولی مؤثر واقع نشد و دوباره آتش شعله‌ور شد.
    کف سنگر پر بود از گلوله‌های تفنگ و موشک آر پی جی ۷، ابتدا خرج یکی از گلوله‌های آر پی جی آتش گرفت، در این لحظه بود که با خودم فکر کردم اگر این آتش به انتهای آر پی جی برسد منفجر شود چکار کنم؟ ولی خواست خدا چیز دیگری بود و گلوله منفجر نشد.
    هنوز چند لحظه‌ای نگذشته بود که بر اثر شدت آتش و داغ شدن فشنگ‌هایی که کف سنگر ریخته شده بود ترقه بازی شدیدی شروع شد. با انفجار هر فشنگ ترکشی نیز به بدنم می‌خورد. دیگر امکان ماندن در سنگر وجود نداشت ‌بنابراین تصمیم گرفتم که سنگر خود را عوض کنم و به سنگر کناری بروم. آهسته نگاهی به سنگر کناری کردم دیدم چند نفر عراقی با فاصله سه چهار متری داخل کانال نشسته بودند. مانده بودم چکار کنم، با بدنی که پر بود از ترکش و آتشی که هر لحظه شدت آن بیشتر می‌شد و سربازان عراقی که در سنگر کناری من بودند.
    انتخاب سختی بود یا باید می‌سوختم یا اسیر می‌شدم. من حتی فکر اسیری را نکرده بودم چه برسد که بخواهم اسیر شوم. دوباره به دیوار سنگر تکیه دادم تا شاید دود و آتش کمتر شود ولی فایده‌ای نداشت و شدت آتش بیشتر می‌شد. سقف سنگر که چوبی بود آتش گرفت و از شدت آتش بدنم داغ شد و شعله‌های آتش را در پوست صورتم احساس می‌کردم.
    چاره‌ای نداشتم، دوباره نگاهی به سنگر کناری انداختم که ببینم آیا عراقی‌ها رفته‌اند یا نه؟ به یک‌باره یکی از سربازان عراقی مرا دید و اسلحه‌اش را طرفم گرفت و قصد شلیک داشت که افسر کناری او اشاره کرد که به طرف‌شان بروم و این همان لحظه‌ای بود که می‌ترسیدم گرفتارش شوم. از سوختن در آتش نجات پیدا کردم ولی در آتش اسارت گرفتار شدم، با بدنی مجروح و خون آلود و به دور از هر دوا و درمانی. و اینگونه بود که اسارتم آغاز شد.