صفحات روزنامه

اخبار آنلاین

  • ارائه بسته تخفیفی ایرانسل ویژه دهه کرامت
  • توسعه سامانه‌ صورتحساب همراه اول
  • حضور همراه اول در نمایشگاه اینوتکس ۲۰۲۵
  • مشاهده کل اخبار آنلاین

    کد خبر: 34333  |  صفحه ۱  |  تاریخ: 26 شهریور 1403
    «زندان در زندان» و راز شکست مدام آزادی‌خواهان / میثم قهوه‌چیان
    نامه «زندان در زندان»ِ فائزه هاشمی و پشت بندِ آن نسرین ستوده، راز شکست مدام آزادی‌خواهان را بر ملا می‌سازد. درون‌مایه آزادی‌خواهان در زندان نشان از مستبدانی است که مدعی جنگ با استبدادند. هاشمی در بخشی از نامه می‌نویسد: «در این زندان آموختم که ما مبارزین طبلی تو خالی و دیکتاتورهای حقیری بیش نیستیم. سرود آزادی و عدالت می‌خوانیم و در چرخه زندگی، ستم را بازتولید می‌کنیم.» آزادی‌خواهی نتوانسته پس از مشروطه به جهانی که وعده داده برسد و نتایج امروز شاید اگر جریانی از آزادی‌خواهی نبود هم کم و بیش وجود داشت. از قضا هاشمی معتقد است که آزادی‌خواهان ضد خود را بازتولید کرده‌اند. امروز اگر آزادی‌خواهان زندان‌سازان در زندان (تعبیر وام گرفته از نامه هاشمی است) هم نبودند شاید تاریخ نحو میزانی از پیشرفت و آزادی بیان را داشت. با پیشرفت تکنولوژیک امروز دیگر نمی‌توان آزادی بیان را مدیون کسی دانست. پس این نامه نه تنها یک افشاگری بر علیه عده‌ای بد اخلاق بلکه از قضا انگشت اشارتی بر درو‌‎نمایه جریانی بر ضد برون‌داد خوی است.
    اما راز شکست مدام آزادی‌خواهان پس از مشروطه نحوی از جهان است که در افق حرکت تاریخی خویش ترسیم کرده‌اند. از نظر ایشان، استبداد در فرد/افرادی است که در حکومت قرار دارند. این روند پس از مشروطه مدام تکرار شده است. در این دو قطبی ایجاد شده، آزادی‌خوهان آزادی‌خواهند چون در مقابل افرادی هستند که مدعی استبدادشان هستند اما در اینجا مساله آزادی نیست، هرچند که مدام بیان شود. مساله اساسی آن است که عده‌ای می‌خواهند عده‌ای نباشند و دقیقا همین را در یک لحظه اساسی از تاریخ آزادی، در آستانه جریانی دیگر که خواهان آن بود، فائزه هاشمی افشا کرده است. مدعیان زندان به نقل هاشمی فضای «وحشت و خفقان» در حبس آفریده‌اند.
    کسانی که زندانی در زندان ساخته‌اند، آزادی بیان را محدود کرده‌اند و عنوان آزادی‌خواه را مدام بر خود نهاده‌اند، چگونه می‌توانند چنین باشند در صورتی که خود استبدادسازند. این خیلی راحت است که حکومتی عده‌ای را در زندان کند اما این اصلا راحت نیست که شهروندی بتواند با موجی از رفتارهای غیرانسانی زندانی در زندان دیگر بسازد. اگر آنها به واقع به دنبال آزادی بودند، آزاده بودند و نه زندان‌ساز. این را می‌توان به همه تاریخ ایران و زندان مردان نیز گسترش داد زیرا هیچ دلیل وجود ندارد که مردها رفتار متفاوتی داشته باشند. جریان‌های مدعی آزادی، همواره سعی کرده‌اند خود را مالک حقیقت بدانند. آنچه در نامه ستوده بیان شده است که آزادی‌خواهان مدعی زندان «حس مالکیت زندان» داشته‌اند و این خبر از آن می‌دهد که آنها عمل آزادی‌بخش، افق منتهی به آزادی و حقیقت را نیز از آن خود می‌دانند. آنها فکر می‌کنند که تنها کسانی هستند که می‌تواند برای انسان فعالیت کند.
    بداخلاقی‌های زندانیان باز خبر از چیزی عمیق‌تر می‌دهد و آن عدم تقدس آزادی‌خواهی است. نمی‌توان همواره تاریخ را به دو بعد و قطب خیر و شر، آزادی‌خواهی و استبداد و به سادگی خوب و بد تقسیم کرد و به تقدیس سویه خوب/آزادی/خیر پرداخت. چنین منطقی در عمل به ساخت زندان در زندان و سرکوب دیگری به بهانه حقانیت خود خواهد انجامید. شاید نامه هاشمی-ستوده فارغ از از قضاوتی در خصوص پیشینه سیاسی‌شان گامی در جهت مسیری جدید در راه آزادی‌خواهی باشد. او در بخشی از نامه‌اش می‌نویسد «وضعیت به گونه‌ای است که جز زندانیان ریشه‌دار و یا قدیمی، جدید الورودها (بالای 90%) در کمتر از حداکثر یک هفته، البته اگر ماندگار شوند، شوکه و مبهوت و پشیمان که این‌ها بودند چهره‌هایی که آرزوی دیدارشان را داشتیم؟ چه فکر می‌کردیم و جه دیدیم؟ چگونه از چاله به چاه افتادیم؟و در آرزوی خلاصی و پی گرفتن زندگی و پشت سر را نگاه نکردن. می‌گویند در زندان قدرتی ندارند این گونه‌اند، وای اگر قدرتی بگیرند». این گام جدید بی‌شک باید نقد آزادی‌خواهی از طریق تقدس‌زدایی از ایشان باشد. 118 سال زمان برای آزادی‌خواهان این ضرورت را ایجاد می‌کنید که پرسیده شود چرا آزادی‌خواهی نتوانسته است به آزادی برسد. نیم‌نگاهی به رفتار مخالفان وضع موجود در خارج از کشور نشان می‌دهد مسیر منتهی به جاهایی خطرناک است. حضور «جاوید رحمان» گزارشگر ویژه سابق سازمان ملل در امور حقوق بشر در جلسه تروریست‌های شاخ‌دار، روی دیگر چیزی است که در میان بسیاری از آزادی‌خواهان اینجا روی داده است. آنها که بیرون از کشورند و از قضا رزومه‌ای از جنایت دارند مدعی آزادی هستند و حال آنکه در کارنامه خود چیزی جز جنایت و ایجاد خفقان ندارند.
    در پس پشت آزادی‌خواهی ایرانی، فردیتی بی‌سازمان، نامسئول و خود ستاینده وجود دارد. شاید بتوان حساب دلسوزان و واقعی‌ها را جدا کرد اما این افراد آنقدر کم‌اند که هیج تاثیری نه تنها ندارند بلکه در فرد ماندن مانند اکثریتِ غالب نامسئول‌اند. فقدان تشکیلات و نهاد آزادی‌بخش وقتی رخ می‌نماید که تشکیلات‌ و نهادهای موجود نیز معبدهایی برای پرستش این و آن، سازمان‌هایی برای ایجاد درآمد از طریق کشته‌سازی در خیابان‌های ایران و در بهترین حالت، اتوریته‌هایی بدون پیوند با مردم و محل‌هایی برای باززایی تیم‌های سیاسی در پی منافع خصوصی‌اند. نامه‌های اخیر در عین حال که مسئولیت نویسندگان را در به وجود آمدن آنچه نقد می‌کنند از بین نمی‌برد، بیان‌کننده افق جدیدی است که باید برای عمل سیاسی باز شود؛ اسطوره‌زدایی از آزادی‌خواهان و زندانیان سیاسی.