صفحات روزنامه

اخبار آنلاین

  • پویش «داستان همراهی»؛ روایت تازه‌ای از تجربه دیجیتالی مشترکان همراه اول
  • همراه اول میزبان هکاتون تخصصی امنیت هوش مصنوعی رویداد تخصصی همراه اول با محوریت LLM Security از ۲۲ آبان آغاز می‌شود
  • صندوق طلای “نگین خلیج فارس” مجوز پذیره‌نویسی گرفت
  • مشاهده کل اخبار آنلاین

    کد خبر: 55728  |  صفحه ۴ | فرهنگ و هنر  |  تاریخ: 25 آبان 1404
    به مناسبت روز کتاب و کتاب‌خوانی
    سقوط آرام فرهنگ مطالعه
    گزارش میدانی از خیابان انقلاب، مهم‌ترین محور کتاب‌فروشی‌های پایتخت نشان می‌دهد توجه عموم مردم به کتاب و فرهنگ مطالعه، در سال‌های اخیر با کاهش جدی روبرو شده است؛ موضوعی که در هفته کتاب بار دیگر سایه نگرانی را بر سر آینده‌ این حوزه انداخته است.
    بیست‌وچهارم آبان‌ماه در تقویم فرهنگی کشور به عنوان «روز کتاب و کتاب‌خوانی» شناخته می‌شود؛ روزی که هر ساله همچون زنگی بیدارباش، ما را به تأمل در جایگاه والای کتاب در زندگی فردی و اجتماعی‌مان فرا می‌خواند. کتاب، این یار خاموش اما همیشه بیدار، از دیرباز نه فقط وسیله‌ای برای آموزش، بلکه پلی استوار برای عبور اندیشه‌ها، تجربه‌ها و حکمت نسل‌ها بوده است. در سنت علمی و دینی این سرزمین نیز، بزرگان اندیشه و پیشوایان معرفت، همواره بر نگارش، حفظ و انتقال میراث مکتوب تأکید کرده‌اند؛ گویی که کتاب، رشتهٔ اتصال انسان با گذشتهٔ پربار و آیندهٔ روشن اوست.
    با این همه مرور خاطرات نه‌چندان دور، ما را به روزگاری می‌برد که کتاب در میان مردم جایگاهی گرم و زنده داشت؛ روزهایی که بوی کاغذ نو، صدای ورق خوردن صفحات و انتظار شیرین چاپ‌های تازه، بخشی از هیجان روزمره‌ عاشقان مطالعه بود. بسیاری برای گذران اوقات فراغت به کتاب پناه می‌بردند و عده‌ای نیز با شوقی وصف‌ناپذیر راه کتابفروشی‌ها را پیش می‌گرفتند و هر بار دنیایی تازه در آغوش می‌کشیدند. اما با ورود و گسترش فضای مجازی، این دوست دیرینه آرام‌آرام از مرکز توجهات فاصله گرفت. امروز اگر سری به کتابخانه‌ها بزنیم، سکوتی متفاوت از گذشته ما را در بر می‌گیرد؛ سکوتی که دیگر نشانی از ازدحام مشتاقان و صف گرفتن برای کتاب‌های محبوب در آن مشاهده نمی‌شود. جای قدم‌های خسته اما مشتاق مخاطبان کتاب، اکنون صندلی‌های خالی و قفسه‌هایی است که در انتظار لمس دوبارهٔ نگاه‌های کنجکاو مانده‌اند.
    گویی دنیای بی‌انتها و پرهیاهوی مجازی که ساعت‌های طولانی وقت کاربران را با تصاویر و متن‌های کوتاه به خود مشغول می‌کند، مجال توجه عمیق و تمرکز طولانی بر یک کتاب را از بسیاری گرفته است. دیگر کمتر کسی صبر و حوصله‌ نشستن با یک داستان بلند در این فضای شتاب‌زده را دارد؛ دنیایی که همه چیز را می‌خواهد، آن هم اکنون و در لحظه.
    در چنین شرایطی، پژوهشگر ایرنا راهی خیابان انقلاب می‌شود؛ خیابانی که سال‌هاست قلب تپندهٔ کتاب در پایتخت به‌شمار می‌آید. قدم‌زدن در این خیابان نه فقط عبور از پیاده‌روهای پررفت‌وآمد که نوعی سفر به حافظهٔ جمعی ماست؛ جایی که هر ویترین کتابفروشی، خاطره‌ای دور را زنده می‌کند و هر جلد کتاب، گویی سایه‌ای از روزگاری را در خود دارد که خواندن، جزئی جدایی‌ناپذیر از فرهنگ شهر بود. این گزارش می‌تواند حقیقت آنچه بر کتاب و کتابخوانی گذشته است را روشن‌تر سازد؛ حقیقتی که نیازمند تأملی دوباره و شاید، بازگشتی آرام و آگاهانه به جهان کاغذ و واژه است.
    انگار فرهنگ از کاغذ بلند شده و رفته روی فنجان‌های قهوه‌
    خیابان انقلاب اولین ایماژی را که در ذهن هر بیننده می‌آفریند کتاب است؛ اما این تصویر ذهنی در آینده هم به قوت خود پایدار خواهد ماند؟ هفته کتاب است و رفتم تا در آن راسته خیابان معروف و پرهمهمه قدمی بزنم؛ همان خیابانی که سال‌ها پیش هر قدمش بوی کتاب می‌داد، اما حالا بیشتر شبیه حافظه فرسوده بود. جایی که زمانی کتاب فروش‌ها در آن نفس می‌کشیدند اما امروز نفسشان بالا نمی‌آید.
    درست جلوی شیرینی «فرانسه»، جایی که همیشه شلوغ است، آدم‌هایی را می‌بینم که با فنجان‌های قهوه‌ی گران و کیک‌های رنگی، با اشتیاق از طعم موکا و کروسان حرف می‌زنند، اما حتی برای چند ثانیه سرشان را به سمت کتاب‌فروشی روبه‌رو نمی‌چرخاندند. انگار فرهنگ در این خیابان، از کاغذ بلند شده و رفته روی فنجان‌های قهوه‌ای که قرار است فقط در عکس‌های اینستاگرام جلب توجه کند.
    روبرو، مردی ایستاده است که سال‌هاست کتاب روی زمین پهن کرده است. وقتی وضع فروش را جویا شدم می‌گوید: «یه زمانی… روزی سی‌تا می‌فروختم. الان؟ سه تا چهار تا. همونا هم با چونه‌زدن.» با دست اشاره ای کرد: «ببین… این قهوه‌شو ۱۵۰ می‌فروشه. کسی چونه نمی‌زنه اما یکی میاد کتاب بخره، انگار می‌خواد از من مهریه بگیره! با اینکه رو همه کتابام ۶۰ درصد تخفیفه.»
    سرش را پایین می‌اندازد، اما ادامه می‌دهد. انگار دلش نمی‌خواهد کم بیاورد: «من تو همه‌جای ایران نمایشگاه گذاشتم. عاشق کتابم. با همین وضعیت که بازار خوب نیست هم حاضر نیستم دست از خرید و فروش کتاب بردارم.» این جمله را که گفت، انگار خیابان یک لحظه ساکت شد.
    ما را ورق بزنید، حتی اگر نخوانید
    چند قدم جلوتر، انتشارات مولا با چراغ‌های روشن اما حال‌وهوایی خاموش به چشم می‌خورد. هیچ‌کس داخل نیست. هیچ دستی سمت کتاب‌ها نمی‌رفت. کتاب‌هایی که انگار از پشت ویترین پیامشان به رهگذران این بود: «ما را ورق بزنید… حتی اگر نخوانید.» اما دقیقا چند قدم پایین‌تر، یک جوراب‌فروشی فانتزی، از بس مشتری دورش حلقه زده بود که به همه نمی‌رسید. جوراب‌هایی با طرح‌های کارتونی، انیمه یا فیلم و سریال های معروف.
    این تضاد… بسیار جلب توجه نمود. با یک خانم کتابفروش هم صحبت کردم که صدایش از فرسودگی می‌آمد، همان حرف‌های فروشنده قبلی را تکرار می‌کند. منتظر جوابِ دلسردکننده‌ دیگری هم هستم تا اینکه پیرمردی رند و ریزنقش را می‌بینم که کتاب‌های انگلیسی می‌فروشد. با لبخندی پر معنی می‌گوید: «من روزی چهل، پنجاه تا می‌فروشم.» برایم سوال شد… چرا؟
    شاید چون انگلیسی خریدن یعنی «پیشرفت»، یعنی «متفاوت بودن»، یعنی «قابلیت بیشتر»؛ حتی اگر بسیاری از همان خریداران یک کتاب فارسی ۸۰ هزار تومانی را «گران» بدانند.
    پشت ویترین چند نفر ایستاده بودند. فقط نگاه می‌کردند
    کمی که جلوتر می‌روم به انتشارات خوارزمی می‌رسم یکی از مهم‌ترین مراکز نشر در کشور. پشت ویترین یک نفر ایستاده‌ است و همین تکرار می‌شود، فقط نگاه می‌کند. انگار میان او و در ورودی مغازه یک مرز نامرئی است؛ مرز «نترسیدن از کتاب».
    هیچ‌کس قدم داخل نمی‌گذارد.
    بعد… آن برچسب‌ها. آن برچسب‌ها با فونت های ریز و درشت، قرمز و آبی، با دست‌خط‌های مختلف: «کتاب‌های دست دوم برای فروش» رد آن‌ها همه‌جا بود. هر کدامشان صدای بی‌صدای یک جیب خالی بود و اعترافی صادقانه به اینکه «امسال نمی‌توانم کتاب نو بخرم.»
    به نظر می‌آید این حال و هوا که در خیابان انقلاب به عنوان مهمترین خیابان کتابفروشی پایتخت وجود داشت یک شرح‌حالِ کامل بود از سقوط آرامِ فرهنگ مطالعه. سقوطی که نه شلوغ است نه جنجالی؛ فقط هر روز یک‌کم بیشتر فرو می‌رود.
    انقلابِ امروز، خیابانی است که «ژست کتاب‌خوانی» را می‌شناسد اما «متن» را نه. اندیشه‌ها اینجا در فنجان‌های قهوه حل می‌شوند، در استوری‌ها مصرف می‌شوند، در کپشن‌ها تکثیر می‌شوند و این یک آسیب اجتماعی خاموش است. آسیبی که نه بوق می‌زند، نه فریاد می‌کشد، اما آرام آرام قدرت فکر کردن را از جامعه می‌گیرد. وقتی کتاب فقط یک اکسسوری باشد، نه یک ضرورت، سطح جامعه مثل کف خیابان صاف و بی‌پستی‌وبلندی می‌شود. هر حرفی می‌تواند پذیرفته شود، هر خبری می‌تواند باور شود، هر موجی می‌تواند مردم را با خودش ببرد، اما در دل همین تاریکی، مردی که بساط کرده بود را هنوز یادم است. آن لبخند، آن امید، آن مقاومت کوچک اما ارزشمند.
    پرسه‌ام در انقلاب فقط یک گزارش نبود. دیدنِ یک حقیقتِ تلخ بود: اگر کتاب از این خیابان برود، چیزی از انقلاب باقی نمی‌ماند نه نامش، نه هویتش و نه خاطره‌اش و شاید… هنوز هم دیر نشده باشد.