بیگمان یکی از مشکلات سترگ فراروی جامعه ایران را میتوان در سیاستزدگی آن دانست. جامعهای که در آن بسیاری از ارکان و گوشههای حتی خلوت زندگی شهروندان تار و پودی شگفتانگیز با رویدادهای سیاسی برقرار کرده و هر یک از این رویدادها، تاثیری موسع بر زندگی مردمان در سطوح و ابعاد گوناگون دارد. این همه اما موجب نمیشود تا جامعه را از منظری جامعهشناختی مورد مطالعه و ارزیابی قرار داد. هر چند به هر روی رخدادهای میدان سیاست را نمیتوان و نباید بیتاثیر بر روزمرگیهای شهروندان دانست، لیکن خارج از این میدان و زیر پوست جامعه نیز رخدادهایی به وقوع میپیوندد که اگر بیش از عملکرد بازیگران سیاست حائز اهمیت نباشد، به طور قطع کمتر از آنها نیز نخواهد بود. رخدادهای اجتماعی امروز ایران بیش از هر چیز آیینهای تمامنما از اضمحلال و فروپاشی نهادهای بزرگ، متوسط، کوچک و خرد اجتماعی را بازتاب میدهد. این گزاره حتی اگر به مذاق نهاد قدرت خوش نیاید، باز هم واجد رگههایی جدی از حقیقت نیمهعریانی است که در حال حاضر ایران میگذرد. از آمار بالای طلاق تا عصبیت افسارگسیخته بطن جامعه و از بزههای فراگیر تا بحران نهاد خانواده، همه و همه حکایت از صحت گزاره فوق دارد. ریشه و بن بخش قابل توجهی از این بحرانهای اجتماعی را باید در ناکارآمدی حاکمیت در تمشیت امور جستجو کرد. حاکمیتی که نه در عرصه اقتصادی، نه در حوزه فرهنگی، نه در زمینه اقتصادی و نه به طور کلی در ساحتهای گوناگون زیست اجتماعی مردم هیچ راهبرد مشخص، معین و مبینی برای جلوگیری از مخاطرات و از پس آن امیدآفرینی ندارد، به طور طبیعی باید انتظار چنین جامعهای را هم داشته باشد. جامعهای که نه از وضعیت فعلی راضی و نه به آینده امیدی دارد، یا در باتلاق رویکردهای نوستالژیک گرفتار میآید و یا در آغوش نوعی آنارشی اجتماعی جای میگیرد. از جمله ویژگیهای بارز این وضعیت ناپایداری فراگیر و آمادگی برای رسیدن به یک کمپلکس اجتماعی - عمومی است. شرایطی که مشخص نیست پساپشت آن چه پیامد و رهآوردی انتظار جامعه را میکشد. چه اینکه در این شرایط شکافهای اجتماعی و فاصله میان گروهها و دهکهای مختلف جامعه به بیشترین سطح ممکن میرسد. در این شکاف اجتماعی است که منازعهها و تعارضهای درونجامعهای رخ میدهد. تعارضهایی که در گام نخست آرامآرام گروه موثر را نحیف و نحیفتر و سرآخر کلیه گروهها را از میان برمیاندازد. نتیجه این منازعات لاجرم موجب میشود تا با عبور از این نبردهای درونجامعهای، حاکمیت با جمعیتی تودهوار که هیچ تعریف مشخص اجتماعی ندارد، روبهرو شود. جمعیتی فاقد هویت جمعی، منفرد، متعارض، متکثر و عاری از توان و قوت ساماندهی انگارههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی؛ بدون شک اداره چنین جامعهای برای هر حاکمیتی بسیار سخت و صعب خواهد بود. برکشیدن چنین کشوری هر چند نهادهای اجتماعی را متاثر و درگیر میکند، لیکن آسیب آن بیش از همه متوجه نخبگان سوار بر ماشین قدرت است. آنها اگر امروز قدرت گرفتن طبقات متوسط و به تبع آن نهادهای اجتماعی وابسته به آن را مخل برنامههای گاه خطای خود میدانند، متوجه نیستند که در بزنگاههای خطرخیز همین گروهها هستند که در نهایت به کمک کشور و مردم آن خواهند آمد. این گروهها نه بالقوه و نه بالفعل خطری جدی برای موجودیت ساختار محسوب نمیشوند و باید برای دفاع از کیان آنها در ابعاد گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی چارهای اندیشید و درمانی یافت. راهکار درمان نیز بیش از هر مسیر دیگری از کریدور سیاست و اقتصاد عبور میکند. با تکیه بر این دو محور باید زمینه و زمانه را برای امیدآفرینی و تغییر فضای عمومی جامعه فراهم آورد. گو اینکه به نظر میرسد گروه تازه به همه کرسیهای قدرت رسیده، مسیر دیگری را میپیماید و به هیچ روی توجهی به آنچه گفته آمد ندارد.