کد خبر: 46334 | صفحه ۲ | سیاست روز | تاریخ: 27 اردیبهشت 1404
وقتی امیر قطر در سال 82 به عسلویه غبطه می خورده است
حیف از انحراف در مسیر توسعه
گروه سیاسی- واقعیت این است که هرچند لفاظی های ترامپ به اعتبار مسائل حاشیه ای و عقد قراردادهای سوداور برای او صورت گرفت اما این سخنان در هر حال بازتاب هایی نیز در بر داشت.
ترامپ در همایش ریاض ادعاهایی را درباره ایران مطرح کرد که جدای دروغها و جعلیات موجب حسرت توسعهگرایان به خاطر فرصتهای از دست رفته در 20 سال گذشته شد.
چهارمین سالگرد درگذشت اکبر ترکان از مدیران ارشد توسعهگرا که در قالب همایش «توسعه و تدبیر» در محل کتابخانۀ ملی ایران برگزار شد در عمل به نشستی برای درددل مدیران توسعه گرای دهههای قبل بدل شد که در واکنش به طعنهها و زخم زبانهای دونالد ترامپ در همایش ریاض کارنامه تلاش برای توسعه ایران از پایان جنگ در سال 68 تا نیمه دهه 80 را بازخوانی کردند و با تأسف از این که با ادعای عدالت و خودکفایی یا مبارزه با فساد یا از سر اضطرار به خاطر تحریمها یا غربی دانشتن توسعه و اکتفا به معیشت در عمل مسیر دیگری گشوده شد و به این نقطه رسیدیم.
مهرداد خدیر در عصر ایران و در گزارشی از این مراسم می نویسد: بیش از همه سخنان بیژن نامدار زنگنه وزیر پیسین نفت انعکاس یافت که گفت ما اولین نسل مدیرانی بودیم که از خانوادههای معمولی و بی آن که از اشراف و ملاکان باشیم به اعتبار تحصیلات در دانشگاهها و بعدهم وقوع انقلاب به مدیریت رسیدیم و با عشق و علاقه برای توسعه ایران کوشیدیم. او گفت و گفت تا به اینجا رسید که شخص امیر قطر در سال82 (دولت دوم خاتمی) به او گفته بود: من هر گاه از روی عسلویه (منطقه آزاد پارس جنوبی) عبور میکنم غبطه میخورم یا حسادت میکنم.
زنگنه میخواست بگوید اگر آن مسیر ادامه یافته بود اکنون شاید ترامپ جرأت نمی کرد طعنه بزند.
اسحاق جهانگیری معاون اول رییس جمهوری در سال های 92 تا 1400 هم گفت: من از سخنان ترامپ در عربستان هم زجر کشیدم هم خجالت. می توانستیم امروز مطابق سند چشم انداز 20 ساله قدرت اول منطقه باشیم نه آن که دشمن این گونه ما را قضاوت کند.
علی اکبر ناطق نوری رییس مجالس چهارم و پنجم -که حالا دیگر به عنوان چهره اعتدالگرا و نه محافظهکار یا اصولگرای سنتی شناخته میشود- اما به جای واکنش به سخنان ترامپ و مرثیه توسعه سراغ خود موضوع رفت و گفت: مدیریت در خون مهندس ترکان بود و اساسا معتقدم مدیریت در خون انسانهاست و کلاسیک نیست که اگر استعداد آن را نداشته باشی بتوانی بیاموزی. همچنان که مرحوم هاشمی رفسنجانی در هیچ دانشگاهی در رشته مدیریت تحصیل نکرده بود اما تاریخ ما چنین مدیری به خود ندیده یا نظیر او کم بوده و اکبر ترکان هم در زمره مدیرانی بود که انگار مدیریت در خون او بود.
به بهانه این سخنان میخواهم یادآور شوم درست 4 سال قبل و در 26 اردیبهشت 1400 در همین تارنما درباره مرحوم ترکان یادداشتی نوشتم با این عنوان: "وداع با مدیر مادرزاد/ بیخودی الممالک نبود!" چرا که مدیر مادرزاد تعبیری است شبیه همین که مدیریت در خون او بود.
نقل آن یادداشت میتواند هم گرامیداشت او باشد و هم مرثیه ما بر انحراف ایران از مسیر توسعه که کار را به جایی رساند که مدیریت از دست امثال ترکان با نگاه دورتر به دست امثال احمدینژاد بیفتد که اگرچه چند سالی پول پاشی و مردم را خوش حال کرد اما پروژههای بزرگ و کلان به تأخیر افتاد یا تعطیل شد و با شعار بر سر انرژی هسته ای و تحریم عملا ممکلکت درگیر تامین آب و نام شد به جای پروژه های زیربنایی. به یادآوریم چگونه برای آن که دولت را در دست بگیرند در مجلسی که با نظارت استثوابی به دست آورده بودند طرح تثبیت قیمت حامل های انرژی را تصویب کردند که عملا سرمایه گذاری در صنعت برق را از صرفه اندات و وضعیت قیمت بنزین را به شکلی درآورد که هر گونه دست زدن به قیمت آن به بحران اجتماعی بینجامد و مهم تر از همه به جای کلان پروژه های آب و برق و نفت و گاز رفتند سراغ پروژه های کوچک ولی توی چشم.
همان کلان پروژهها که در غیاب آنها رییس جمهوری آمریکا در حضور رهبران عرب دست به تحقیر ایران زد. بله! میتوان گفت غلط کرد و واقعا هم در برخی زمینهها یاوه گفت و ژاژخایی کرد اما یک لحظه تصور کنید به جای رویکرد پوپولیستی 84 به بعد همان مسیر توسعه ادامه یافته بود. آیا باز هم به خاطر آب و برق و گاز و ناترازی در بالاترین سطح ممکن زخم زبان می شنیدیم؟ و اما آنچه درباره مدیریت مادر زاد و بیخودی الممالکهای بیفایده 4 سال قبل نوشتیم و اکنون هم به خاطر سالگرد مرحوم ترکان مناسبت دارد هم به بهانه همایش توسعه و تدبیر و البته سخنان دونالد ترامپ در سفر منطقهای و خاصه در ریاض.
مدیریت در وزارتخانههای مختلف و در برخی در سطح وزیر (مانند وزارت دفاع و راه و ترابری در دو دولت هاشمی رفسنجانی) سبب شده یگانه تصویری که از اکبر ترکان ترسیم شود «مدیریت» در سطوح بالای دولتی باشد چندان که تنها در دولت دوم احمدینژاد غایب بود. تازه آن هم اگر در کوران انتخابات سال 88 مصاحبهای انجام نداده بود چه بسا باقی میماند اما پس از آن مانند نعمتزاده از مدیریتهای کلان وزارت نفت کنار گذاشته شد.
یک یا دو سال پس از روی کار آمدن محمود احمدینژاد شماری از مدیران و سردبیران روزنامه های اقتصادی به عسلویه دعوت شدند تا از منطقۀ ویژۀ اقتصادی پارس جنوبی بازدید کنند و من نیز به سبب مسؤولیتی که در روزنامۀ اقتصادی «پول» داشتم در آن جمع بودم.
هر چند 14 یا 15 سال گذشته اما خوب به خاطر دارم که در هواپیما درست کنار مهندس ترکان رییس هیأت مدیرۀ منطقۀ ویژه اقتصادی پارس جنوبی نشستم و از همان آغاز باب صحبت را گشودم.
میدانستم نسبتی با مدیریت احمدینژادی ندارد و حدس هم میزدم زیاد دوام نمیآورد اما پیدا بود که بدون شناخت قبلی در اینباره سخن نخواهد گفت پس با این موضوع شروع نکردم.
ناگاه به یاد آوردم که خیلی سال پیشتر و در دوران نوجوانی روزی که تلویزیون با استاندار هرمزگان مصاحبه میکرد و من در خانۀ داییام بود ناگهان گفت: او را میشناسی؟ با شگفتی گفتم: نه! چطور مگر؟ گفت: اکبر ترکان، همان همدانشگاهی من است که خانۀ ما هم آمده بود. هر چه به ذهن خود فشار آوردم درنیافتم کدام یک از دوستان خود را میگوید تا نشانی داد و قدری به یاد آوردم. آخر، خانۀ مادربزرگ، حکم خانۀ دوم را داشت.
آن روز البته در هواپیما اما هر چه نشانی دادم به یاد نمیآورد! و من دمغ از این که مگر میشود کسی جایی رفته آن هم به خیابان وزرا و در یک خانه بزرگ ویلایی و ناهار هم خورده باشد و به یاد نیاورد؟
میگفت نشانیها را درست میدهی و حتی نام دو دوست مشترک دیگر را هم گفتم اما عجیب این که تصویر واضحی نداشت و شاید به خاطر آن که دایی من تحصیل در دانشگاه آریامهر آن زمان و شریف بعدی را ادامه نداده و به آمریکا رفته بود و ترکان ماند و پیش از انقلاب فارغالتحصیل شد و او رفت و برگشت و مجال ادامه یافت.
وقتی گفتم دانشجوی دیگری هم بود به نام «کیوان صمیمی بهبهانی» که ساواک دستگیر کرده و دندانهایش را شکسته بودند و برادرش ساسان هم اعدام شده بود دانست اطلاعات دقیقتری دارم اما یک لحظه از خود پرسیدم اصرار بر این که هم دانشگاهی دایی من بوده و مثلا یک بار به خانۀ مادربزرگ من هم آمده مجال گفتوگوهای جدیتر را میستاند و همان حد برای آشنایی نزدیک کافی است و ادامه ندادم و گفتم: چقدر لاغر شدهاید آقای مهندس. چون تصویر او با آنچه در ذهن داشتم هیچ سازگار نبود. از بیماری خود گفت تا بدانم چرا این قدر وزن کم کرده و جملۀ بعدی این بود: معلوم نیست تا همین هفتۀ دیگر هم زنده باشم.
تکان خوردم و شگفتزده که با آن وضعیت چرا این قدر کار میکند و با توجه به آن گفته این که 14 سال پس از آن زندگی کرد باید برای نزدیکان و دوستان او مغتنم بوده باشد.
این بحث هم به جایی نمیرسید و گفتم حرف حساب مخالفان، حضور شرکتهای خارجی در عسلویه چیست و چرا به قول خودشان از توان ایرانی استفاده نمیکنید؟
آن روزها هنوز اصطلاحاتی چون «مدیریت جهادی» و «تبدیل ظرفیت به فرصت» باب نشده بود اما طرح این پرسش درست همزمان شد با پذیرایی در هواپیما با دو آبمیوه. ناگهان گفت: «نی«ات را به من بده. در لیوان خود هر دو نی گذاشت و گفت: ببین! یک لیوان داریم و دو تا نی. هم من مینوشم و هم شما و هر که بیشتر بنوشد نوشیده و هیچ مشخص نیست کدام بیشتر و کمتر!
داستان ما با قَطَر و میدان مشترک گازی عین همین است. باید نی بگذاریم و گاز را استخراج کنیم. قطر دارد این کار را میکند. و ما به خاطر جنگ و سرمایه گذاری کمتر عقب افتاده بودیم. حالا ما بگردیم و دنبال نی ارزانتر باشیم و بر سر قیمت و اندازه و رنگ نی بحث کنیم یا زودتر استخراج و استحصال کنیم تا تمام آن را قطریها برنداشتهاند؟
توضیحات فنیتر هم البته داد اما گفتم آقای مهندس، من روزنامهنگار اقتصادی به معنی فنی کلمه نیستم. ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم/ از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم. اگر روزنامههای سیاسی محدود نشده بود سر از اینجا درنمیآوردم ولی مثال شما کاملا گویا بود و امیدوارم در جریان سفر بیشتر بیاموزم.
تابستان بود و اضافه کرد: از من نه ولی پایتان را که به عسلویه بگذارید دیگر نمینویسید چرا مدیران شرکت نفت دو میلیون تومان در ماه حقوق میگیرند. چون هم سختی کار را با این آب و هوا متوجه میشوید و هم نقش آنان در تولید ثروت را. (آن موقع دو میلیون حقوق بالایی به حساب میآمد.)
بعد از آن مجال گفت و گویی این گونه دست نداد و تنها یک بار میهمانی شامی ترتیب داد که بیشتر با شوخی های یکی از مدیران روزنامههای اقتصادی گذشت که او هم چندی پیش درگذشت.
سالها بعد تا درج مصاحبهای با او در «امید جوان» زمینۀ شکایتی شد و تماس گرفتم تا ببینم کمکی از خود او برمیآید یا نه و چون از صدای او مشخص بود درگیر بیماری است، پی گیر نشدم و البته حکم محکومیت هم صادر نشد.
اکبر ترکان متولد 1331 بود و تصویری که از خود در تمام سال های فعالیت بر جای گذاشته «مدیر» است و اصطلاح «مدیر مادرزاد» را از این رو به کار میبرم که انگار مدیر زاده شده بود و به کار دیگری نمی آمد آن هم از نوع اجرایی.
خیلی های دیگر هم هستند که از این منصب مدیریتی به آن منصب میروند ولی وجه بوروکراتیک و نه تکنوکراتیک آنها می چربد یا تنها هستند و مصداقی از «بیخودیالممالک» قهوۀ تلخ مهران مدیری و بود و نبودشان علی السویه است چون اثری بر جای نمیگذارند. ترکان اما چه موافق او باشیم و چه نه این گونه نبود و هنوز در وزارت دفاع یا وزارت راه او را به خاطر میآورند و منتقدین هم توان مدیریتی او را انکار نمیکنند و اگر رو به اُفت گذاشت به خاطر بیماری بود.
تأکید بر این که «تکنوکرات» بود اما «بوروکرات» نبود بازی با کلمات نیست. چون بوروکراتها فقط به میزشان فکر میکنند و بیماریهای ساختار را یادآور نمیشوند اما او بیمحابا میگفت «دستگاههای اداری تا خرخره غرق فسادند و رشوه بیداد می کند».
مدیر صِرف اقتصادی هم نبود و مانند کارگزاران به سیاست از جنس نگاه هاشمی رفسنجانی هم نظر داشت. منتها فعالیت سیاسی او در قالب «حزب اعتدال و توسعه» صورت میپذیرفت که در واقع بال «راست» هاشمی رفسنجانی به حساب میآمدند. «کارگزاران» به رغم باور به اقتصادآزاد به اصلاح طلبان گرایش داشتند و اعتدال و توسعه به محافظه کاران و اصول گرایان منتها از نوع میانه و وقتی احمدینژاد و رادیکال ها دور برداشتند به او هم مثل دیگر حواریون هاشمی نگاه میشد.
روی کار آمدن حسن روحانی فرصت دوبارهای شد برای او که شاید تصور نمیکرد هیچ گاه به آن سطح از مدیریت بازگردد اما بازگشت و اعتدال و توسعهایها در دولت دوم روحانی به خاطر مسؤولیت منصور واعظی میدان بیشتری یافتند اگرچه ترکان به سبب بیماری از مشاورت رییس جمهوری هم کناره گرفت.