سرمقاله
صفحات روزنامه
اخبار آنلاین
«حافظ اسد» رئیس جمهور سابق سوریه در میانه تلاش میانجیگرانه «هنری کیسنجر» وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده در جنگ 1973م اعراب و اسرائیل، به طنز و هشدار به او (کسینجر) گفته بود؛ «شما در خلیج خوکها در کوبا (1962م) وارد جنگ شدید، اما سرانجام آنجا را ترک کردید. در ویتنام از دهه 1960م وارد جنگ شدید اما آنجا را نیز به اجبار درسال 1973 به حال خود رها کردید. روزی هم خواهد رسید که خاورمیانه را نیز ترک کنید؛ درحالیکه آن هنگام ما (اعراب) میمانیم و اسرائیل!» هشدار این سیاستمدار زیرک عرب به کیسینجر، تکان دهنده بود؛ به ویژه آن که اعراب همچنان به «یک صدایی» در برابر اسرائیل و حمایت از فلسطین پایبندی نشان میدادند. این گرایش به اندازهای بود که حتی واقعگرایی «انورالسادات» را برای شروع گفتوگوهای صلح با اسرائیل مورد دشمنی قرار داده و مصر را از جرگه اعراب اخراج کردند. مصر تا همین اواخر بیرون از اتحادیه عرب مانده بود. امروز اما دولتهای عربی با دوران «تکصدایی» خود در برابر اشغالگری اسرائیل، فرسنگها فاصله گرفتهاند. باور باید داشت که رهبران کشورهای عربی با آن زمان که هیچ رهبر عربی نمیتوانست به خود اجازه دهد هرکاری مانند تعامل سازشکارانه با اسرائیل داشته باشد، تفاوت کردهاند. آنان همه تحقیرهایی که در پی جنگهای 1947، 1956، 1967 و 1973 برملتهای عرب وارد شد را به باد فراموشی سپردهاند. دو تحقیر بزرگ در دهههای اخیر یعنی جنگ عراق و توافقنامه ابراهیم را نیز به دیده اغماض نگریسته و بلکه در انجام آن مشارکت نیز داشتهاند. این وضع متفاوت از گذشتهای است که دولتهای عربی به رغم تمایل پنهان و آشکار خود در ایجاد تعامل سازشکارانه با اسرائیل، همواره از تضادهای موجود میان منافع و امنیت خود با مردمانشان نگران بودند. اکنون دولتهای عربی بیشترین تلاش را برای حفظ خود، معطوف به ارتقاء ظرفیتهای اقتصادی و پاسخ به مطالبات رفاه مردم خود کردهاند. این امر به ویژه پس از بهار عربی در سال 2011 میلادی به بعد، در دستور کار قرار گرفته و همچنان ادامه دارد. آنان چنان عمل میکنند که مصداق این ضربالمثل است: «ما (اعراب و اسرائیل) یک مزرعه را شخم میزنیم.» جنگ غزه مصداق بارزی است براین واقعیت که «هویت عربی» که زمانی با آرمان «رهایی فلسطین» معنا میگرفت و سبب بسیج عمومی اعراب میشد، حالا یا به شدت آسیب دیده و یا تعصب به آن، کنار گذاشته شده است. دلایل این وضع چند عامل اصلی است: نخست؛ فقدان یک ایدئولوژی یا اندیشه هژمونیک دارای مقبولیت عمومی مانند آنچه روزگاری به «ناصریسم» یا «پان عربی» معروف بود. دوم؛ کم رنگ شدن باورهای دینی در تأثیرگذاری بر تعصب دولتهای عربی برای دفاع از آرمان فلسطین و رهایی قدس از اشغال. سوم؛ پررنگی «معمای قدرت» در میان نه تنها دولتهای عربی بلکه سراسر خاورمیانه. چهارم؛ سوداگری دولتها از موضوع فلسطین. پنجم؛ دور شدن کشورهای عربی از شناسه «بادیه نشینی» که تا خیلی پیش از این نزد خارج نشینان خاورمیانه چنین تعریف میشدند. کشورهای عربی حالا میخواهند شبیه غرب، الگویی از «دولت رفاه» را به خود گرفته و نزد مردمانشان چنین بنمایند. بنابراین آرمانگرایی انقلابی را به پستوی خاطرات خود بردهاند. ششم؛ کارنامه ناموفق حاکمیت فلسطینی در ارائه یک دولت قوی و منسجم به سرخوردگیها از اعتماد به رهبران فلسطینی نزد دولتها و بلکه ملتهای عربی انجامید. بحران حاکمیت در دو منطقه کرانه باختری و غزه و در اینحال، ناتوانی رهبران گروهها و سازمانها در ایجاد توافق میان خود، بیشترین بهانه و توجیه را نزد دولتهای عربی و اسرائیل داد که بیرون از منافع و آرمان فلسطین به معاشقه با یکدیگر بپردازند. هفتم؛ ارتکاب اشتباه بزرگ جریانهای فلسطینی درناکامی و ایجاد دولتی قوی و منسجم که سبب تحمیل خود به عنوان یک واقعیت حاکمیتی نزد همگان جلوه کند. آنان از همان زمان تشکیل دولت خودگردان دچار «بحران حاکمیت» شدند؛ یعنی ضعف در متغیری کلیدی که دولت را از بیشتر واحدهای اجتماعی خود جدا کرد و همان چسبی که سرزمین، حکومت یکدست و مردم فلسطینی را به یکدیگر میتوانست پیوند دهد. مردم مظلوم و بیدفاع فلسطین اکنون یکه و تنها، قربانی جنگ، کشتار و تحقیری هستند که هر روز نظامیان اسرائیلی برآنان تحمیل میکنند. فلسطینیان امروز به همه دلایلی که در بالا آمد، همچنان آواره و ضربهپذیرتر از گذشته شدهاند. چنین به نظر میرسد توافقی عمومی است که برخلاف آنچه روزگاری «حافظ اسد» به کیسینجر هشدار داد، امروز فلسطینیان با اشغالگران اسرائیلی تنها و بیدفاع باقی ماندهاند.