کد خبر: 21834 | صفحه ۱ | تاریخ: 18 دی 1402
تختی برای جامعه پهلوان بود نه قهرمان
مسعود نصیری
یکی از ویژگیهای جامعه ایرانی و اسلامی ما وجود قهرمان است که متاسفانه سالهای اخیر و دهههای گذشته وجود قهرمان نه تنها در فیلم و سریال فیلمسازان بلکه در کتاب نویسندگان نیز کمرنگ شده است.
در جامعه رسانه سالاری غرب که نویسنده و فیلمساز و اصطلاحاً سلبریتی نیازمند تایید مردم در لحظه است و برای اینکه مردم تاییدش کنند و بر رفتار او صحه بگذارند کارهای مطابق میل مردم انجام میدهد و در مسیر تزویر و ریا میافتد نه کاری که درست است و در عاقبت و سرنوشت مردم اثر مثبت دارد اما ما میبینیم در چنین جامعه قهرمان ناباوری که اسطوره معنی و مفهومی و جایگاهی ندارد ژانوارژان را بعنوان یک قهرمان خیالی ترسیم و نقاشی میکنند یا برای کودکان خود هریپاتر و پطروس فداکار میسازند و حتی در شکل بزرگتر در فیلم ۲۰۱۲ منجی را در قالب فیلم سینمایی از بطن جامعه اروپا طراحی میکنند.
از دیرباز در بین مردم پهلوان و اسطوره وجود داشته است که در هر بازه زمانی مورد حذف از سمت غیر مردمی شده است در دوران قاجار پهلوانان و ریش سفیدان صاحب پایگاه مردمی بودند که سفارت انگلستان نفوذ پهلوانان را خطری برای خویش دیده بود درصدد حذف آنها برآمد زیرا بریتانیا قهرمان را نقطه اتکای مردم در برابر قدرت خویش میدید اما در تمام ادوار تاریخ جامعه روحانیت پهلوان جامعه بوده تا جایی که در دوره قاجار حکم به شکستن قلیان ها و باطل بودن قرارداد توتون و تنباکو دادند و حرمسرای شاه قاجار نیز قلیان ها را بنا به استفتای روحانیت شکستند ما در سالهای اخیر و جامعه واقعی قهرمانانی همچون حسین فهمیده و دهقان فداکار داریم که اسطورههای جامعه ما بودند اما یکی از اسطورههای واقعی جامعه معاصر ما جهان پهلوان تختی میباشد که نه به خاطر مدالهای رنگارنگ بلکه به خاطر رفتار مردمی و دغدغه مردمی داشتنش و به فکر مردم بودنش اسطوره و اسوه جامعه معاصر شده است.
در روزگاری که قهرمانان به دنبال حق مسلم خویش یعنی همان پاداش بودند و زمین دولتی دریافت میکردند، تختی آن زمینها را متعلق به کشاورزان میدانست و قهرمانی را وظیفه خود میدید که برای شادی و سربلندی مردم باید در میدان ورزشی تلاش کند و نقطه تمایز قهرمان و پهلوان همین است که چیزی را برای خودنخواهی بلکه خویش را وام دار و بدهکار مردم تصور کنی این رفتار و خشوع و خضوع تختی ادامه داشت و او میدانست برای ماندگاری در ذهن ها باید پول و پست را برای خود نخواهد این رفتار تختی آنقدر ادامه داشت که حتی نمیتوانست ازدواج کند زیرا متوجه شده بود کسی غیر از خودش این نوع رفتار و نگرش و نگاه به زندگی را نمیپسندد زیرا نزدیک ترین اشخاص خانواده اش مثل برادر و خواهرش از او و تصمیماتش فاصله گرفته بودند.
اوج محبوبیت تختی بین مردم به مسابقات جام جهانی تهران برمیگردد وقتی تختی مصدومیتی جزئی پیدا کرد مردم به درون تشک ورزشی هجوم آوردند تا مانع ادامه مسابقه دادن تختی شوند زیرا دیگر مدال تختی برای مردم مهم نبود بلکه سلامتی غلامرضا تختی برای مردم حائز اهمیت شده بود آری دیگر تختی قهرمان نبود بلکه پهلوانی شده بود که مردم میگفتند به هر قیمتی مدال او را نمی خواهیم زیرا سلامت او مهم است زیرا تا جایی که مردم ورزشکار را برای مدالهایش بخواهند بُعد قهرمانی او برایشان مهم است اما وقتی میگویند مدال را نمیخواهیم خودت را میخواهیم دیگر پهلوانی آن شخص بین مردم ظهور کرده است.
رژیم پهلوی که از چهره شدن و محبوبیت تختی آگاه شده بود به روش های مختلف عزم خود را جزم کرده بود که تختی را مهار کند به همین دلیل چند پست را به وی پیشنهاد داد غلامرضا تختی حتی در سالهای اوج ورزشی خویش که اندامی ستبر و سینما پسند داشت و می توانست همانند محمد علی فردین دیگر کشتی گیری که سمت پرده سینما آمده بود به بازیگری روی بیاورد پیشنهاد بازی در فیلم سینمایی را رد کرد و میگفت مردم نباید برای دیدن من پول پرداخت کنند و در صف سینما بایستند تا من را بر پرده سینما ببینند تختی حتی تبلیغات محصولات خوراکی را هم قبول نمیکرد زیرا به این فکر میکرد که مردم گمان میکنند برای تختی شدن باید چنین خوراکیها را مصرف کنند او درواقع فکر بچه های پا برهنه ای بود که الگویشان تختی شدن است و نباید راهشان مسدود شود و باید بدانند هرکسی با هر امکاناتی میتواند قهرمان شود و این فکر سرنوشت مردم بودن نشان دهنده یک پهلوان است.
حکومت پهلوی و شخص محمدرضا شاه که دیگر تاب دیدن محبوبیت تختی را نداشت تصمیم به منزوی کردن این پهلوان گرفت زیرا حکومت پهلوی به چشم خویش دیده بود در زلزله بوئین زهرا یازده هزارتومان کمک مردمی و غیرمردمی جمع کرده اما تختی به تنهایی پانزده هزار تومان با بستن یک چادر به کمر و راه رفتن در خیابان جمع کرده است که این نشان از پایگاه قوی مردمی غلامرضا تختی میداد که مردم بیش از حکومت پهلوی او را قبول دارند و این یک خطر برای حکومت دیکتاتوری پهلوی بود که امکان داشت مردم این پهلوان را آلترناتیو یا اپوزیسیون حکومت پهلوی که تراشیده شده بود قلمداد کنند.
رژیم پهلوی چاره ای نداشت جز اینکه بگوید دیگر غلامرضا تختی حق ندارد پرچمدار ایران در مسابقات المپیک باشد و حقوق المپیک غلامرضا تختی باید قطع شود و غلامرضا دیگر حق ورود به هیچ استادیوم ورزشی را ندارد حتی کسی نباید حریف تمرینی او باشد و حق مربیگری را نیز از او سلب کردند حال شما قهرمانی را تصور کنید که نمیتواند تمرین کند و وارد استادیوم ورزشی بشود و حقوق و دستمزدی ندارد تا همچون ماهها ماضی اگر مستمندی را سر چهارراه دید یا به او رجوع کرد با پولی بی نیازش کند چون خودش نیازمندتر از هرکسی شده بود تا جایی که پالتوی شخصی و گرانقیمت خویش را برای باز کردن گره مشکلات مردم به یکی از آنها اهدا کرده بود.
جامعه هیچ وقت تختی را فراموش نکرده بود اما تختی دیگر نمیتوانست پهلوانی را بین مردم با دست خالی حفظ کند شاید گمان کرده بود نمیتواند نسبت به دغدغههای مردم بیتفاوت باشد و از کنار آنها عبور کند پس وقتِ رفتن است تا زیست و زندگی مردمیاش در خاطرههای جامعه بماند و خدشهای به آن هیبت پهلوانی وارد نشود اما متاسفانه ما سالها مرگ او را واکاوی کردیم نه چگونه زیستنش را؛ آری اسطوره های جامعه دوبار میمیرند یک بار مرگ فیزیکی و بار دیگر زمانی که پایگاه مردمی خویش را در بین جامعه از دست میدهند.