سرمقاله

پیمان مولوی / چهار عمل اصلی ریاضی و سرمایه گذاری

مشاهده کل سرمقاله ها

صفحات روزنامه

اخبار آنلاین

  • پروژه آمبولانس متصل در هفدهمین کنگره طب اورژانس ایران رونمایی می‌شود
  • حضور ویستا در هجدهمین کنفرانس ملی و چهاردهمین کنفرانس بین‌المللی مدیریت فناوری و نوآوری
  • برگزاری دومین کنفرانس مهندسی و مدیریت فرآیندهای سازمانی با حمایت همراه اول
  • مشاهده کل اخبار آنلاین

    کد خبر: 223  |  اخبار صفحات روزنامه  |  تاریخ: 07 آذر 1401
    چند ساعت در کنار متجاهران پاتوق مسگرآباد
    قمار «دود» و «زندگی»

    گویا حصاری بدون دیوار بین خود و همسایه‌هایشان کشیده‌ و پارک را به دونیم کرده باشند؛ در طرفی عده‌ای قمار می‌کنند و در طرف دیگر هم عده زیادی در حال مصرف هروئین و شیشه هستند، همزیستی مسالمت‌آمیزی است؛ کسی با دیگری کاری ندارد و وارد حریم یکدیگر نمی‌شوند؛ پاتوقشان سوت و کور است و تنها صدای کلاغ‌ها و فندک‌زدن‌ها شنیده می‌شود

    به گزارش ایسنا، کارتن‌خوابهایی که اینجا روی دوپای خود نشسته‌اند یا آنقدر درآمد داشته‌اند که جنس روزشان را از ساقی پارک خریده و سر به زیر در حال مصرف‌اند و یا از شدت خماری به گوشه‌ای پناه برده، لَش‌کرده و حتی تحمل نگه‌داشتن سَر، روی بدنشان را هم ندارند.

    اینجا یکی از ده‌ها پاتوق معتادان و کارتن‌خوابهایی است که متجاهر خطاب می‌شوند، متجاهران لامکانی که سال‌هاست خانه‌هایشان را درون کوله‌ای جا داده و شب را زیر سقف آسمان می‌گذرانند، پاتوقی نام آشنا برای رهگذران یکی از محلات قدیمی شرق تهران؛ اینجا معروف به پاتوق اتابک ـ مسگرآباد است.

    آنهایی که توانایی جمع‌آوری ضایعات دارند، گونی‌های چرکین که روزی خرید موادشان را در آن جا داده‌اند با دیدن غذاها روی زمین کشیده و یا روی دوش انداخته و به سرعت برای دریافت غذا از پارک خارج و به پیاده‌رو می‌آیند و به صف می‌ایستند؛ چهره‌هایی دودگرفته و لباس‌هایی که از رنگشان می‌توان حدس زد مدت زیادی است آب به خود ندیده‌اند؛ موقع دریافت غذا برای دوستانشان و یا وعده شام هم تقاضای غذا می‌کنند و با گردنی کج از “یاوران” درخواست “کلاه” دارند تا شاید از سرمای پاییز، سرشان را زیر سیاهی شب پنهان کنند. با دریافت غذا، با گام‌هایی سریع دوباره وارد پارک شده و سر بساط می‌نشینند و یا مشغول خوردن غذا می‌شوند.

    یاوران که به امید جذب معتادی برای ترک اعتیاد، غذا و البسه گرم به این پاتوق می‌برند در اولین لحظات حضورشان پذیرای پسری درشت هیکل می‌شوند و با تشویقش برای گام برداشتن به سوی پاکی، شماره‌ای بین‌شان رد و بدل می‌شود.

    ـ بدو بدووو آآآ ماشاالله، بیا غذاتو بگیر؛ دوستت رو هم صدا کن بدوووو آفرین ....

    یاوران وارد پاتوق(پارک) نمی‌شوند و از حاشیه پیاده رو با صدای بلند از معتادان می‌خواهند برای دریافت غذا به پیاده رو بیایند. آشنا به محل هستند و گویی مدت زیادی است اینجا رفت و آمد دارند و معتادان آنها را شناخته و اعتماد دارند. از آنها می‌خواهم با هم وارد پاتوق شویم اما نه خود ورود می‌کنند نه می‌گذارند من وارد شوم: «نه نرو ؛ ببین اون طرف که قمار دارن می‌کنن اصلا سمتشون نرو و این طرفم مصرف می‌کنن؛ ما وارد نمی‌شیم و توصیه می‌کنیم شما هم نرو داخل پارک؛ اینا بعد مدتها به ما اعتماد کردن و اگر چیزی بشه دیگه سمت ما نمی‌آن.»

    همه معتادان برای گرفتن غذا نمی‌آیند و گویا برایشان اصلا اهمیتی هم ندارد و نشسته فقط نگاه می‌کنند، همچون انسان‌های منجمدی که تنها چشمانشان می‌چرخد.  از جمع آنهایی هم که چند نفری مشغول مصرف مواد هستند، یک نفر می‌آید و بدون توجه به جایی، غذا می‌گیرد و به سرعت به جمع می‌پیوندد گویی که نگران تمام شدن بساط دود است.

    هیچ ابایی از دیده شدن و مصرف مواد در پارکی که رهگذران از حاشیه آن عبور می‌کنند، ندارند اما تقریبا هیچ فرد عادی هم وارد این پارک نمی‌شود و چنین به نظر می‌رسد اینجا در قرق مصرف‌کنندگان است.

    در کنار پارک همچنان ایستاده‌ام که با عصایی در دست و گونی ضایعاتش نزدیک می‌شود؛ پاهایی که دفرمه شد و پرانتزی بودن آن غیرعادی و مشخص است حاصل تصادفی است که در پی آن پاهایش بد جور جوش خورده؛ با هر قدم به نظر می‌رسد زانو و ساق پایش شکسته و به زمین خواهد افتاد؛ لباس‌هایی مندرس و کهنه؛ دهانی عاری از دندان که صورتش را کوچک و چانه‌اش را تا حدود لبها بالا کشیده؛ صورتی چرکین و دستهایی ترک خورده از شدت چرک و سرما؛ مدام بینی‌اش را بالا می‌کشد؛ گرفتگی صدا و مخاط بینی حاکی از سرماخوردگی‌ رو به بهبودی است؛ با اعتماد به نفس و پرصلابت صحبت می‌کند؛ هم کلام می‌شویم؛ از شان و شخصیتی می‌گوید که برای امثال خودش قائل است و حتی از مردم هم می‌خواهد آن را حفظ کنند. گلایه دارد از نوع نگاه‌های مردم و با حرکت سر و دست گلایه‌اش را بیان می‌کند: «اجتماع دیگه منو به عنوان بیمار نگاه نمی‌کنه و منو مجرم نشون میدن. ناراحتم. بچه ۳ ساله منو نگاه می‌کنه فرار می‌کنه. ناراحتم؛ از اینکه معتادم ناراحت نیستمااا که بخوام خودمو کوچیک و ذلیل کنم اما این نگاه بقیه هست. دنیا در حال پیشرفته مث قدیم نیست که معتاد رو مث یه بیمار بدبخت بدونن و بخوان کمکش کنن البته بگماااا به معتاد کمک کردن به نظر من یعنی بدبختی و اشتباه کردن، به معتاد نباید اجازه اشتباه دوباره داد».

    «تا حالا سه بار ترک کردم اما دوباره مصرف می‌کنم، البته من اشتباه نکردماااا این دیگه خریته. به من گفتن لغزش نکن اما من گوش نکردم و به زندگی قبل و دوره نقاهت قبل، اونم به شکل بدتر برگشتم و توی لغزش، پامو، چشممو و دندون‌هامو از دست دادم و این لغزش خوب نبود و من تجربه کردم.»

    از دلیل برگشتن‌های زیاد معتادان برای مصرف دوباره مواد بعد ترک کردن می‌گوید: « داستان اینه برای من بزرگتری وجود نداره البته اینم بگم که شرایط هم مهمهاااا ؛ یه وقتی هست که ترک می‌کنی میایی بیرون و خانواده معتادی نداری اما من وقتی اومدم بیرون جایی می‌خوابیدم که پدرم مصرف کننده بود؛ آخه یکی نبود بهش بگه خب برا چی وقتی می‌بینی پاک شدم می‌شینی جلو من می‌کشی؟ من هروئین می‌کشیدم اما پدرم شیره می‌کشید، خب وقتی اون شیره‌ای بود من مصرف نکنم؟ اینم بیماریه دیگه». «اینکه یه عده میگن من می‌تونم بین معتادا زندگی کنم و این حرفها همش الکیه؛ وقتی پاک می‌شی نباید توی این محله‌ها بیایی، اینجاها مث سم می مونه برا ماها اما می‌گیم می‌تونم اما واقعیت اینکه می‌تونمی وجود نداره؛ اگر امروزم نزنم یکماه دیگه می‌زنم و بالاخره این اتفاق می‌افته. وقتی جلو اونی که داره مواد می‌کشه وایمیسی، اون لذته یادت میاد و ذلته یادت می‌ره، اون چک و لگد و کارتن خوابیها و مامورا و... یادت می‌ره، بی احترامی‌ها یادت میره.»

    روی بلوک کنار جدول پارک نشسته‌ایم؛ غذایش را هنوز نخورده که معتادی دیگر می‌خواهد غذا را بردارد که سریع واکنش نشان می‌دهد:«ههههی آآآآآقا آقا این غذا برا منه دست نزن». جسورانه صحبت می‌کند و قبل از هم صحبت شدن موادش را کشیده و به قول خودش «توپ توپ» است اما با بازخوانی گذشته خود همچنان بدنبال مقصر است و از موضع خود عقب نمی‌کشد، گویی می‌خواهد وضعیت کنونی و کارتن‌خواب شدنش را توجیه کرده باشد: «من ۳ سال پیش پاک شدم اما رفتم خونه و پدرم مصرف کننده بود و توی گاراژی که کار می‌کرد هم یه عده مصرف کننده بودن و من برگشتم عقب و مصرف کردم، اگر اونا مصرف نمی‌کردن شاید منم مصرف نمی‌کردم چون نگاه خانواده معتاد به زندگی فرق داره؛ من خودم بچه داشتم و وقتی گریه می‌کرد می‌خواستم خفه‌اش کنم چون خمار بودم، اگر سالم بودم اینکار رو می‌کردم؟ هر روز که گذشت دیدم من چه کارها که نکردم و خیلی زنمو زدم و همین الانم که فکرشو میکنم روحم آزار می‌بینه چون سرم گرم مواد بود و همین کار رو پدرم با من می‌کرد و منو با چوب می‌زد و منم رفتار پدرمو کردم. وقتی ابتدایی بودم سر درس ریاضی منو با چوب می‌زد؛ می‌زد توی سرم که اینطوری بنویس اما خب به نظرتون این طریقه آموزش بود؟ یاد می‌گرفتم؟ اگرم یاد می‌گرفتم رو اجبار بود تا کتک نخورم الانم موادو رو اجبار می‌کشم تا بتونم راه برم و حرف بزنم، وگرنه میدونم این هیچی نداره برای من.»

    بدون دم گرفتن و یکسره صحبت می‌کند، صدایش بلندتر شده و توجهی به هیچ کسی ندارد جز حرف‌های خودش: «معتاد وسوسه میشه، مگه شما طلا ببینی روی زمین برنمیداری؟ خب وسوسه میشی دیگه. منِ معتاد وقتی مواد می‌بینم هنگ می‌کنم خب شما هم خودت یه مدل دیگه هنگ می‌کنی. اون کسی که بی عیبه خداست.»

    «وقتی توی خیابون راه می‌رم یارو دست میکنه توی جیبش ۵ تومن میده به من؛ مگه من گدام؟ من گدا نیستم ککک اما اگر مجبور بشم، صدقه هم می‌گیرم خب چیکار کنم اما هنوز منم شان و شخصیت دارم و نگاه مردم روم سنگینی می‌کنه، منم جزو این آدما هستم و دارم زندگی می‌کنم حالا مگه چیه من یه‌شاهی و بدرد نخورم و آدما بدردبخورن؟ منم دارم زندگی می‌کنم حالا چه سالم و چه معتاد.»

    ظرف غذا و گونی ضایعات را برمیدارد و می‌رود داخل پارک و ِگرد گروهی می‌نشیند پای بساط شیشه.

    یکی از دلایلی که معتادان علاقه چندانی برای حضور در مراکز ماده ۱۶ ندارند، بحث منابع درآمدی معتادان است ودرآمد ناچیزشان: «موقع ترخیص حتی پول کرایه ماشین بهمون نمیدن؛ خود فشافویه اتوبوس داره و تا جلو مترو کهریزک ماها رو میاره و بعدشم با مترو از منطقه میاییم بیرون؛ چون لباس‌هایی که به ما میدن تابلو و مامورای مترو میدونن ما برای فشافویه هستیم یه راست ردمون می‌کنن؛ لباسمون هم یه شلوار پارچه‌ای و یه پیرهن چهارخونه‌اس.»

    «غذاهای فشافویه بد نیست؛ نسبت به کمپ‌های شخصی خوبه و گرسنگی نمی‌کشی. امنیتش هم خوبه هرچند دعوا هم میشه اما امنیت داریم خدایی.»

    در مورد توانمندسازی و آموزش مهارتهای شغلی می‌پرسم: «اندرزگاه ۴ فشافویه بودیم که کار آوردن و میزدیم، مثلا دندون‌های برس شونه رو میزدیم دونه‌ای ۱۰۰ تا تک تومن ، در ماه شاید ۱۰۰ هزار تومن کار می‌کردیم اونم اگر بکوب می‌زدیم. کیلیپس و گل سر زنونه آورده بودن و گل اونا رو هم می‌زدیم البته یکماه پول رو می‌ریزن و یکماه نمی‌ریختن اما خب مشغول بودیم و کار دیگه‌ای نداشتیم و با این خودمونو مشغول می‌کردیم.»

    علی از تجربیات قبلی خود می‌گوید: «روزی ۱۰۰ تومن ضایعات جمع می‌کنم و درآمد دارم البته بستگی به بار هم داره اما اصلا ماده ۱۶ رو دوست ندارم. کمپ‌های خصوصی خیلی بهترن. ماده ۱۶ تا چیزی می‌گیم میزنن توی سرمون که شما تا کمر توی سطل آشغالید و حالا اومدید اینجا و یاد فلان و بهمان افتادید. سری قبل هم که یکجا گیر کردیم ما رو بردن “ویره” شهریار که اونم ماده ۱۶ هست و یکسال فیکس نگهمون داشتن. وضعیت خوبی نداشتیم و گاهی اوقات کتک هم می‌خوردیم. یکسال فیکس نگهمون داشتن. از کمپ که اومدیم بیرون اصلا نمی‌تونستیم راه بریم و کف پاهامون به خاطر اینکه بدنمون ویتامین نداشت، می‌سوخت. جمعه‌ها هم به اسم آبگوشت، آب و رب درست می‌کرد و میداد بهمون.»