کد خبر: 27477 | صفحه ۱ | تاریخ: 16 اردیبهشت 1403
انسان، زندگی و برهان / محمدعلی نویدی
پرسش نخستین در باب نسبت زندگی انسان و جانب برهان، این است که برهان چگونه به انسان بودن یا انسانیت آدمی، مدد می رساند؟ چنانکه در آثار مربوط به « تفکراثربخش » آمده است،برهان از بره، به معنی روشن شد و سفید شد، ریشه گرفته است؛ همانند، فرح « به فتح فاء و راء و حاء » به معنی فرح و انبساط و نشاط است. بنابراین، از منظر تفکراثربخش، « برهان، demonstration »، به معنی، ایضاح، اثبات و آوند می باشد که مراد از آن امر یقینی و شفاف و روشن، در مقابل امر تاریک و مبهم و ظنی است. لذا، برهان یک فرآیند و جریان پیوسته تلقی و تفسیر می شود که در آن جریان حرکت مداوم از تاریکی و ابهام بسمت روشنی و شفافیت، رخ می دهد. گویی، طیفی از تاریکی و سیاهی جای خود را بروشنی و نور می سپارد و بصورت تدریجی از ظن و گمان و مغالطه و مخفی شدگی، به سمت یقین و وضوح و استحکام و آشکارگی، حرکت می کند؛ یعنی، در این جریان برهانی، حقیقت، جای بطلان را می گیرد. زندگی انسان، با حقایق و واقعیات نسبت اثری و سازندگی دارد، یعنی، تقرر و تثبیت ریشه های زندگی آدمی، با حرکت و فعالیت بسمت و جانب روشنی و آگاهی در ارتباط است. به عبارت دیگر، انسانیت و ویژگی های انسانی، با برهان و دلیل و حجت و استدلال و اثر و کاربرد و کاربست و عمل، ربط وثیق دارد، نه با امور باطل، مثل، ریا و تزویر و فریب و نیرنگ و دروغ. دلیل و برهان، دقیقاً در مقابل بطلان و دروغ است. این برداشت و تلقی با تفسیر ارسطوی بزرگ در « انولوطیقای ثانی، و نظر فارابی در احصاء العلوم، و تأملات فلسفی ابن سینا در شفا، و گفتار ناصر خسرو در زادالمسافرین و غیره » مناسبت و موافقت دارد.
اگر استدلال و دلیل و برهان، در مقابل، جدل، سفسطه( مغالطه)، خطابه و شعر، معنی واقعی پیدا میکند، بدین جهت است که اهل استدلال و برهان و اثر، اهل آگاهی، روشنی، حقیقت و واقعیت هستند؛ در مقابل، اهل جدل و مغالطه و خطابه و شعر تخیل آمیز، اهل احساس و غفلت مخاطب و مردم و اهل ابهام و سلطه و استیلا، ظلم و ستم، می باشند. اندیشه ورزی و عقلانیت، حرکت بسمت آگاهی و آزادی و روشنی و نور است. بدین دلیل، انسانیت و انسان بودن، در خرد و برهان آشکارگی پیدا می کنند. پنداری، در این حرکت، آدمی اندک اندک و بتدریج از تاریکی شب به سمت روشنی روز میل پیدا میکند. همین میل پیدا کردن در حرکت از جهالت به دانایی نیز صادق است. بعنوان مثال و مصداق، « کوین کارتر، Kevin carter ، ۱۹۶۰ » عکس و ژورنالیست معروف را بیادآورید: کوین کارتر، بخاطر شکار عکس « کودک و کرکس، لاشخور » معروف و مشهور شد؛ کودک در حال مرگ بود و کرکس منتظر لاشه! اساساً، لاشخورها، جسد و مرده خوارند؛ کوین کارتر، فقط دنبال عکس و معروفیت بود، اصلا در آن لحظه به انسان و کودک و انسانیت نمی اندیشید؛ توگویی، مست معروفیت و جایزه شده بود و چشم خرد و عقل او بسته شده بود، حتی نمی اندیشید که خود از تبار و نژاد انسان است!؛ بدین قرار بود که به مرور زمان، وجدان خفته و عقل نهفته او بیدار شد، آنگاه، کوین کارتر، دچار افسردگی وجودی و اثری گشت، و در نهایت خودکشی کرد. آری، چنین است فرق ایستادن در سمت حقیقت و برهان و انسانیت، با ایستادن در جانب غرض و سود و نفع و سیاست و شهرت و قدرت و تکبر.!
انسان قرن بیست و یکم با انسان قرون قبل، متمایز و متفاوت است، زیرا، انسان کنونی، انسان اندیشه ورز و مدرن می باشد و یاخته های مغزی و سلولهای بنیادی و شناختی وی، بسی بیش از انسان دورههای قبل و پیشین، رشد و نمو کرده است. آیا چنین انسانی نباید به آگاهی و آزادی و آرامش خود و جامعه خود، بیاندیشد و بکوشد؟ آیا چنین آدمی، ضرورت ندارد به حرکت و میل به روشنی و نور، فکر کند و فعالیت نماید؟ انسان قرن حاضر، انسان قرون وسطی نیست که در غفلت و جهل و تاریکی و حماقت بماند و بگیرد. انسان کنونی، البته، بدون عقل پروری و رشد و بالندگی اندیشه و آگاهی، در جهل و جهالت قرون وسطایی می ماند. شب و تاریکی، بخاطر استراحت و خواب آدمی ست؛ روز و روشنایی، برای اندیشیدن، کوشیدن و ساختن زندگی بشر است. روز، نماد واقعیت اندیشه، روشنی و آگاهی است تا انسان بخود بیاید و از کیفیت زندگی کرکسی فاصله بگیرد و به سمت انسانیت حرکت کند. سرزمین انسانیت کجاست؟ اندکی درنگ کنیم ، سپهر و سرزمین انسان بودن، کجاست؟ انسان با مهر و اثر چه چیزی شناخته میشود؟ آیا اثری جز خردمندی و عقلانیت، می تواند نمایانگر حقیقت انسان و انسانیت باشد؟ من با صراحت و صداقت می گویم، انسانیت چهار رکن رکین و اصل اصیل دارد: خرد و برهان، اخلاق و ادب، عشق و مهربانی، و عمل و اثر. بقیه مولفههای واقعی زندگی در دل و درون همین چهار اصل اساسی است که البته خرد، اندیشه و استدلال و برهان و اثر، اصل اصیل و اولی و ارجح میباشد. انسان خلق نشده است تا بیهوده عمر سپری کند؛ آدمی برای چی و چه منظور و مردای خلق شده است؟
این پرسش از جمله پرسش های بنیادین زندگی انسان است؟ چه چیزی از انسان و زندگی او باقی می ماند؟ کیاست کرکسی، سیاست انسانی و تقرب به جوهر انسانیت نیست؛ آدمی از بهر خلق اندیشه ها واثرهای اصیل و اثربخش در دنیا حضور دارد؛ شاید، تنها، اثر برهانی است که می ماند.