کد خبر: 38233 | صفحه ۳ | جامعه | تاریخ: 04 آذر 1403
چرا ایرانیها به یکدیگر اعتماد ندارند؟
جامعه دچار زوال، فرتوتگی و فرسایش شده
ما در حوزه اموزش و پرورش و تربیت و رسانههای جمعی، چقدر به جامعه آموزش میدهیم که به هم اعتماد داشته باشیم و به هم تکیه کرده و برای هم امن باشیم؟ یکی از مهمترین مبانی در جهان بینی فکری این است که نسبت به هم امانت دار باشیم. در این که جامعه دچار زوال، فرتوتگی و فرسایش شده شکی وجود ندارد. اما جامعه مثل یک درخت است که قابلیت ترمیم رو رشد دارد و همانطور که میتواند آسیب پذیر باشد، میتواند رشد کند و تناور باشد. ما نمیتوانیم اصل زندگی گروهی و جمعی را نادیده بگیریم.
فضای جامعه امروز از دید برخی شهروندان به بی اعتمادی و عدم پذیرش درآمیخته است. این موضوع نه فقط حس شهروندان است، بلکه بر اساس پیمایشها و مطالعات جامعهشناسان در طول پنج دهه گذشته از سال ۱۳۵۲ تا سال ۱۴۰۲، حس اعتماد بهطور مداوم در حال کاهش بوده است.
به گزارش فرارو، متغیرهای متعددی بر شرایط هر جامعه تاثیرگذار است، اما کاهش اعتماد عمومی و فردی در سطح یک جامعه میتواند پیامدهای متعددی به همراه داشته باشد. این موضوع پرسشهایی را ایجاد میکند از جمله این که چرا جامعه ایرانی درگیر مسئله بی اعتمادی است و ریشه این بی اعتمادی از کجا آمده است. سید جواد میری عضو هیات علمی پژوهشکده مطالعات اجتماعی و جامعه شناس در گفتگو با فرارو به این پرسشها پاسخ داده است:
شیوه تربیتی ما از اساس با مشکلاتی جدی مواجه است
کودکان را ترسان و آسیب پذیر تربیت میکنیم / جامعه دچار فرتوتگی، فرسایش و زوال استسیدجواد میری به فرارو گفت: «متاسفانه در جامعه ما اصل و اساس مفروضات در روابط فردی «عدم اعتماد» است؛ بنابراین باید این پرسش را مطرح کرد که جهان بینی انسان ایرانی و جامعهای که ساخته، چرا مبتنی بر اعتماد ساخته نشده است؟ بنابراین سوال نباید این باشد که چرا اعتماد اجتماعی کاهش پیدا کرده است، بلکه باید بپرسیم چه چیزی در تاریخ و ساخت شاکله جامعه ایرانی وجود داشته و دارد که اساس را به سمت بی اعتمادی و عدم اعتماد برده است. نقطه آغاز پرسش و تحقیق باید این موضوع باشد. اصلا بحث بر سر دولت و سیاست نیست، بلکه روانشناسی اجتماعی مردم ایران مبتنی بر عدم اعتماد است. ایرانیان حتی در بحثهایی مثل ازدواج نیز، قراردادی و بر اساس عدم اعتماد متقابل پیش میروند. درواقع در بحث عشق ورزیدن نیز روی مسائل قراردادی متمرکزیم. تمامی این موارد قابل تامل است که چرا وضعیت جامعه ما به این شکل است. اغلب مطالعاتی که در این حوزه انجام شده، روی جامعه شناسی سیاسی متمرکز است و نقطه عزیمت را معطوف به حاکمیت میبیند که گویی حاکمیت قادر مطلق است و تمامی کاستیهای جامعه را نیز این قادر مطلق باید حل کند.»
وی افزود: «مسئله اما، این است که ریشه و عامل بسیاری از مسائل اینچنینی، لزوما حکومتها نیستند. بخشی از این مسائل در ساحت جامعه شناسی سیاسی قرار نمیگیرد. به اعتقاد من باید کمی عمیقتر رصد کرد و از زاویه دیگری به این بحثها پرداخت. ساحت جامعه شناسی سیاسی در حوزه بی اعتمادی، مثل نوک کوه یخی است. اساسا در بنیانهای فرهنگی، فهم ما از دوستی، انسانهای دیگر، مناسبات اجتماعی و امثالهم تعریف میشود. شیوه تربیتی ما از اساس با مشکلاتی جدی مواجه است. ما از کودکی، بچهها را نسبت به جامعه، ترسان و آسیب پذیر تربیت میکنیم و به کودکان میاموزیم جامعه دشمن آنان است. این در حالی است که جامعه برای کودکان باید به عنوان مفهومی از همدلی و دوستی و همیاری باشد. همه اینها نشان میدهد فهم ما از انسان، با هم بودن، رابطه، ازدواج و بسیاری از مفاهیم دیگر دچار مشکل است. همه اینها همان چیزی است که باعث میشود تاکید کنم باید بر بنیانها تمرکز کنیم و با عوض شدن این دولت و آن دولت، چیزی تغییر نخواهد کرد. اینها ادرس غلط دادن به جامعه است.»
این جامعه شناس گفت: «ما پارامترهای انسانیت یا «آدم بودن» را چگونه تعریف میکنیم؟ جامعهای که انسانها در آن زندگی میکنند با جامعهای که گرگها در آن زندگی میکنند، چه تفاوتهایی دارد؟ بسیاری از پرسشهای ما بنیادین نیست بلکه به دنبال پرسش و پاسخهای سطحی در جامعه میگردیم. در حوزه اعتماد باید ریشهای برخورد کنیم. ما در حوزه اموزش و پرورش و تربیت و رسانههای جمعی، چقدر به جامعه آموزش میدهیم که به هم اعتماد داشته باشیم و به هم تکیه کرده و برای هم امن باشیم؟ یکی از مهمترین مبانی در جهان بینی فکری این است که نسبت به هم امانت دار باشیم. در این که جامعه دچار زوال، فرتوتگی و فرسایش شده شکی وجود ندارد. اما جامعه مثل یک درخت است که قابلیت ترمیم رو رشد دارد و همانطور که میتواند آسیب پذیر باشد، میتواند رشد کند و تناور باشد. ما نمیتوانیم اصل زندگی گروهی و جمعی را نادیده بگیریم. در زندگی جمعی و در حوزه عمومی، مولفههایی مثل، شفافیت و پاسخگویی لازم است. در زندگی فردی، مولفههایی مثل صداقت مهم است و در دیالکتیک بین دولت و ملت، باید نهادهایی باشند که هم فرد را کنترل کنند و هم حاکمیت را پاسخگو کنند. اما در کنار همه این ها، نیاز به بررسیهای بنیادین دارد و با سوالات سادهای مثل چرا بی اعتماد شده ایم اصلا حل نمیشود.»
وی افزود: «من معتقدم اساسا سرمایه اجتماعی یا اعتماد اجتماعی از اساس وجود ندارد. یعنی در اغلب روابط متقابل افراد، اصل اساسی این است که طرف مقابل، یا مجرم است یا دروغگو. من امیدی به افراد بالای ۳۰ سال یا آنهایی که مدیرند و حاکمیت دارند، ندارم. امید من به سمت نسلی است که اکنون در حال اموزش دیدن هستند. اساسا میتوان این قشر از جامعه را به مسیری هدایت کرد که جامعهای دیگر را خلق کنند. این کودکان نیازمند تحول فکری و فرهنگی هستند. به جای امید داشتن به استاندار و نماینده و ... باید روی فرهنگ سازی کودکان متمرکز شویم. باید همزیستی مسالمت آمیز، صداقت و شایستگی را به کودکان آموزش دهیم. ممکن است یک نفر در سن بالا ناگهان متحول شود، اما این حالت عمومیت ندارد. البته بهبود و اعتلای سطح آموزش کودکان، وظیفه حاکمیت است.»