سرمقاله

راه ایران از قدس میگذرد/ میثم قهوه‌چیان

مشاهده کل سرمقاله ها

صفحات روزنامه

اخبار آنلاین

  • ۱۲تا از بهترین هتل های تهران برای ماه عسل زوج های جوان
  • فولاد ضد زنگ چیست؛ معرفی انواع و کاربردها
  • «دانستان»، تداوم حمایت از آموزش کودکان کار
  • مشاهده کل اخبار آنلاین

    کد خبر: 46637  |  صفحه ۱  |  تاریخ: 31 اردیبهشت 1404
    راه ایران از قدس می‌گذرد
    راه ایران از قدس میگذرد/ میثم قهوه‌چیان

    آیا راه ایران برای رسیدن به وضعیتی عادلانه‌تر می‌تواند بدون توجه به جایگاه تاریخی-جغرافیایی آن به مقصد برسد؟ مراد از این توجه، درک نقش استعمار و قدرت‌های خارجی در شکل‌دادن به روندهای ستم‌زای منطقه‌ای و فراملی است، و نیز پذیرش این واقعیت که منافع انسانی و عدالت، مرزهای ملی را درمی‌نوردند. پاسخ من به اختصار این است که راه ایران از توجه به جایگاه ژئوپلیتیک آن می‌گذرد، و این یعنی راه ایران از قدس می‌گذرد. گذر این راه از قدس به این معناست که بدون درک ژئوپلیتیک منطقه، همدردی با «دیگریِ» تحت ستم (چه در فلسطین، چه در اقوام داخلی)، و رسیدن به فهمی جامع از عدالت، حیات عادلانه‌تری ممکن نخواهد شد. درونی‌کردن مسئله‌ی فلسطین در خودآگاه ایرانی، به او کمک می‌کند تا منافع ملی و عدالت را نه در چارچوب ناسیونالیسمِ باستان‌گرا و جوهرگرا، بلکه در رابطه‌ای دیالکتیکی با «دیگری» بازتعریف کند. دلیل این ادعا، بی‌توجهی توأمان به مسئله‌ی فلسطین در خارج از مرزها و به اقوامِ سرکوب‌شده‌ی داخلی در فرآیند مدرنیزاسیون آمرانه است. نیم‌نگاهی به جامعه‌ی مدنی ایران نشان می‌دهد که برخلاف بسیاری از جوامع مسلمان، دغدغه‌ی فلسطین در میان ایرانیان چندان جدی نیست، و این امر تا حد زیادی محصول ناسیونالیسمِ باستان‌گرایی است که در دوره‌ی پهلوی رشد کرد. این گفتمان، با تکیه بر اسطوره‌ی کوروش و هویتِ آریاییِ انحصاری، خود را ناخواسته در کنار اسرائیل به عنوان دیگریِ ستمگر قرار داد، و امروز نیز با شعارهایی مانند «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران»، بی‌اعتنایی به رنجِ غیرایرانی را عادی‌سازی می‌کند. عدم مشارکت گسترده‌ی مردم در تظاهرات ضدصهیونیستی نیز نشانه‌ی همین گسست از اخلاقِ همبستگیِ فراملی است.
    ارسطو رژیم‌های ایدئال را بر مبنای منافع عمومی بنیان می‌گذارد، در تقابل با رژیم‌های فاسدی که صرفاً به منافع خصوصیِ گروهی خاص می‌اندیشند. با الهام از او می‌توان گفت: سیاست انسانی باید بر درکی فراملی و مبتنی بر انسان بماهو انسان استوار باشد، نه بر هویت‌های انحصاری مانند ناسیونالیسمِ باستان‌گرا، قومیت‌محوری، یا دین‌سالاری. در چنین چارچوبی، همدلی با «دیگریِ» تحت ستم—چه در فلسطین، چه در اقوام مرزی ایران—شرط ضروری تحقق عدالت فراگیر است. ناهمدلی با این «دیگری»، به ویژه در مواجهه با فجایعی مانند نسل‌کشی فلسطینیان، نه تنها نقض اخلاق جهانی است، بلکه الگویی برای تبعیض‌های داخلی نیز می‌سازد: همان منطقی که فلسطینی را «غیرخودی» می‌خواند، کرد یا عرب را نیز «غیرایرانیِ حاشیه‌ای» تعریف می‌کند. این استدلال، مبنای فلسفیِ ادعای اصلی ماست: گذر راه ایران از قدس، نه یک انتخاب ایدئولوژیک، بلکه ضرورتی برای گسست از سیاستِ هویت‌محور و رسیدن به عدالتی است که مرزها را درمی‌نوردد.
    سیاست رسمی دوره‌ی پهلوی بر ناسیونالیسمی باستان‌گرا و جوهرگرا استوار بود. محمدرضا شاه در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله‌ی شاهنشاهی، خطاب به کوروش گفت: «آسوده بخواب که ما بیداریم»—گویی ایران معاصر تنها ادامه‌ی همان امپراتوریِ «نژاد برتر» بود. این خودبرتربینیِ تاریخی-نژادی، هم در سیاست خارجی (همراهی با اسرائیل و آمریکا علیه کشورهای عربی) و هم در سیاست داخلی (تحقیر اقوام غیرفارس) تجلی یافت. آموزش رسمی، نسلی پرورد که عرب را «ملخ‌خور» و ترک را «وحشی» می‌خواند، حال آنکه میلیون‌ها ایرانی عرب، ترک، یا بلوچ بودند. حتی اسلام شیعه نیز در این گفتمان به «دین ایرانیِ تصفیه‌شده» تقلیل یافت تا پیوندهای منطقه‌ای ایران با خاورمیانه‌ی عربی قطع شود. نتیجه آن شد که قدس، به عنوان نماد ستم فراملی، و هویت‌های غیرفارس، به عنوان «دیگریِ داخلی»، هر دو از حافظه‌ی جمعی حذف شدند. پهلوی عدالت را تنها برای شهرنشینان فارس‌زبانی می‌خواست که خود را «مدرن» و «خالص‌ترین بازماندگان کوروش» می‌پنداشتند. این همان ریشه‌ی تاریخیِ بی‌توجهی امروز ما به فلسطین و اقوام حاشیه‌نشین است.
    گفتمان انقلاب اسلامی با طرد ناسیونالیسم جوهرگرای پهلوی، فضایی برای بازتعریف هویت ایرانی بر مبنای اسلامی و عدالت‌خواهی فراملی گشود. توجه به «آرمان فلسطین» در دهه اول انقلاب، نه تنها موضعی سیاسی که بازخوانی «ایرانیت» در پرتو همبستگی با مستضعفان جهان بود. اما این گفتمان در معرض دو آسیب جدی قرار گرفت: از یک سو، جنگ تحمیلی و تبلیغات نژادپرستانه رژیم بعث، ناخواسته خودبرتربینی دوره پهلوی را احیا کرد؛ از سوی دیگر، ناکارآمدی‌های اقتصادی و اجتماعی، گفتمان رسمی را به حاشیه راند. نتیجه آن شد که جامعه ایرانی در واکنشی روان‌شناختی، به نوستالژی ایران پیشاانقلابی پناه برد - نوستالژی‌ای که امروز در شعار «نه غزه نه لبنان» و بی‌اعتنایی به مناطق پیرامونی (از خوزستان عرب‌نشین تا بلوچستان سنی‌مذهب) تجلی می‌یابد. آمارهای توسعه‌ای نشان می‌دهد استان‌های مرزی با وجود برخورداری از منابع طبیعی، در شاخص‌های آموزشی و اقتصادی به مراتب از استان‌های مرکزی عقب‌ترند. این غفلت از «دیگری داخلی» و «دیگری منطقه‌ای» (فلسطین)، دو روی یک سکه‌اند: سکه‌ای که تصویر ایران را نه به مثابه جزیره‌ای منزوی، که به عنوان بخشی از پیکره‌ی به هم پیوسته‌ی جهان اسلام مخدوش می‌کند. راه برون‌رفت، گذار از هر دو الگوی شکست‌خورده (ناسیونالیسم باستان‌گرا و ایدئولوژی‌گرایی صرف) و بازگشت به ایده‌ی انقلاب به مثابه «پروژه‌ای ناتمام» است: پروژه‌ای که عدالت را بدون مرز می‌فهمد و انسانیت را فراتر از هویت‌های انحصاری تعریف می‌کند و این یعنی راه ایران از قدس می‌گذرد.