کد خبر: 48327 | صفحه ۱ | تاریخ: 10 تیر 1404
از منش سیاوش تا موضع رضا پهلوی؛ ملیگرایی یا هم سویی با مداخله؟ / سعید پایدار
در این یادداشت، بهجای بحثهای سیاسی رایج، میکوشیم با بهرهگیری از «مرامنامه سیاوش» بهعنوان الگوی ملیگرایی اخلاقمحور، به تحلیل پرسش اساسی زیر بپردازیم: آیا همراهی رضا پهلوی با حمله نظامی خارجی اخیر به منظور گذار از جمهوری اسلامی، در چارچوب مفهوم «ملیگرایی» قرار میگیرد؟
به عنوان دانشآموخته ایرانشناسی و فعال فرهنگی، با پوست و گوشت زیستهام که وطن تنها یک جغرافیا نیست، بلکه یک حافظه جمعی و یک مسئولیت اخلاقی است. در هر کوچهی شهر وروستا، در هر نقش و نگار بنای تاریخی، در نقوش گلیم و گبه ی عشایری، در صدای ساز و نواهای ملی و محلی، صدای مردمانی را میشنوم که ایران را نه با واژه، بلکه با رنج، با امید، با مقاومت حفظ کردهاند. در چنین بستری، شنیدن مواضعی مبهم، یا حتی متمایل به حمایت از «مداخله نظامی خارجی»، از سوی افرادی که خود را «وارثان تاج» مینامند، نه تنها آزارنده، بلکه نشانه گسست عمیق با مفهوم ملیگرایی ایرانی است. شاهنامه فردوسی به ما آموخته که مشروعیت، نه از شجرهنامه، بلکه از منش برمیخیزد. در شاهنامه، ایران نه صرفاً نام یک کشور، بلکه نماد یک جهانبینی انسانی و اخلاقی است. وطن، خانهی داد و خرد است؛ شاهان و پهلوانان در شاهنامه زمانی مورد ستایشاند که از داد دفاع میکنند و سرزمین را با خردمندی پاس میدارند. دفاع از ایران، دفاع از هویت است: رستم، گودرز، سیاوش، کیخسرو و بسیاری دیگر، شمشیر به دست میگیرند نه برای قدرت، بلکه برای دفاع از هویت فرهنگی و اخلاقی ایرانزمین.
در گسترهی اسطورههای ایران، هیچ شخصیتی چون سیاوش، اینگونه با ریشههای وطن پیوند نخورده است. او كه از بدو تولد نشانه های بزرگی و اصالت را در خود دارد از ابتدا به رستم سپرده می شود و در دامن مهم ترین پهلوان ایران زمین نه تنها رسم جنگاوری بلكه زندگی و اخلاق را فرا می گیرد.
هنرها بیاموختش سربه سر بسی رنجها برد و آمد سیاوش چنان شد كاندر جهان همانند او كس نبود از مهان
سیاوش، شاهزادهای است که نماد کامل میهندوستی بیقید و شرط است. داستان سیاوش در دل شاهنامه نه فقط یک تراژدی خانوادگی یا اخلاقی است، بلکه تجسمی است از ملیگرایی اصیل. وی با وجود اینکه در تبعید بود، وقتی پیشنهاد افراسیاب برای جنگیدن با ایران را رد کرد، اعتماد شاه را کاملاً از دست داد. او ترجیح داد جان دهد، ولی علیه میهن شمشیر نکشد و این وفاداری به ایران، مایه خشم و کینه پادشاه شد. سیاوش، خاک ایران را با هیچ امتیازی عوض نمیکرد. در تمام سالهاي زندگي(تبعید) در توران، سياوش به ميهن ميانديشيده است و براي آنكه تورانيان نتوانند به ايران نفوذ كنند، به بهانهاي مانند انبار كردن هيزم، سد بلندي از چوب برپا كرده است! اكنون كه ايرانيان ميخواهند به توران بروند، بايد اين كوه هيزم را آتش بزنند. زماني كه گيو و بيژن اين هيزمها را آتش ميزنند تا ايرانيان بتوانند به توران حمله كنند، گویی او حتی در سالهای دور از وطن، در دل دشمن، باز هم برای ایران خاکریز میساخت.
چو آمد بدان كوه هيزم فراز ندانست بالا و پهناش باز
ز آتش، سه هفته گذرْشان نبود ز تفّ ِ زبانه، هم از باد و دود.
چهارم، سپه برگذشتن گرفت همان، آبْ آتش به كشتن گرفت
سیاوش نشان میدهد که تعصب به وطن، نه فریاد است و نه کین، بلکه عهدی است درونی برای فروختن حقیقت به هیچ قیمتی. او برای ایران میمیرد، اما پیش از آن، با منش ایرانی میزیست و همین کافی است تا نامش در حافظهی یک ملت تا همیشه زنده بماند. او نه تنها نماد میهندوستی، بلکه معیار قضاوت دربارهی مدعیان امروزین آن است.
جدا از متون شاهنامه، نمونههایی از ملیگرایی در تاریخ معاصر ایران نیز قابل ذکر است. بهعنوان مثال: 1-در انقلاب مشروطه، چهرههایی چون ستارخان و باقرخان در برابر دخالت روسیه در تبریز، از جان خود گذشتند نه برای حکومت، که برای مردم و وطن.2-رِیسی علی دلواری و ایلات جنوب در مقابل اشغالگران انگلیس جنگیدند.3-خلبان شهید "جدی اردبیلی" واقعاً الگو و درعین حال نشانهای است از وفاداری بیقید و شرط به وطن. او با اینکه بعد از انقلاب از نیروی هوایی اخراج شده بود، وقتی وطن مورد حمله عراق شد، نه از روی وظیفه، بلکه از سر وفاداری به ایران برگشت و جان خویش را در آسمان تقدیم ایران کرد. او نشان داد میتوان از سیستم رانده شد، اما از وطن نه.
در دوران پهلوی، تلاشهای گستردهای برای مشروعیتسازی سلطنت از طریق فردوسی و شاهنامه او صورت گرفت. این تلاشها به ویژه با برگزاری کنگره هزاره فردوسی به اوج خود رسید، جایی که شاهنامه به عنوان نماد هویت ملی و فرهنگی ایران معرفی شد. رجال فرهنگی و سیاسی با تلاش برای همسانسازی شاهپرستی و وطنپرستی، سعی کردند تا سلطنت را به عنوان نمایندهای از افتخارات ملی معرفی نمایند. در این راستا، فردوسی و آثارش به ابزاری برای ترویج ایدههای ملیگرایانه و تقویت مشروعیت سلطنت پهلوی تبدیل شد. شاهنامه به عنوان یک سند تاریخی و فرهنگی، بهطور فعال در خدمت تبلیغات سیاسی قرار گرفت و به تبیین ارتباط میان تاریخ و فرهنگ ایران و سلطنت کمک کرد. پهلویها، بهویژه محمدرضا شاه و اکنون رضا پهلوی، بارها خود را وارثان سنت پادشاهی کهن ایران معرفی کردهاند. محمدرضا پهلوی در کتاب «پاسخ به تاریخ» در نگاه نمادین، سعی داشت خود و خاندانش را همچون ادامهای از سیاوش، کوروش یا خسرو انوشیروان معرفی کند. ناسیونالیسم فرهنگی پهلوی، در بسیاری موارد، به شاهنامه، فردوسی و عناصر تمدن پیشا اسلامی تکیه داشت تا نوعی «ادامه مشروعیت» ایجاد کند. هم اینک نیز بسیاری از طرفداران سلطنت، به نظام پادشاهی مشروطه بهعنوان مدلی برای نجات ایران از بحرانهای کنونی نگاه میکنند.
پیشتر اشاره شد، بهجای بحث های سیاسی رایج روز، هدف این است که با بهرهگیری از «مرامنامه سیاوش» بهعنوان الگوی ملیگرایی اخلاقمحور، ثابت کنیم که رضا پهلوی، با وجود مدعی بودن از نژاد شاهانه، از آزمونهای بنیادی ملیگرایی ایرانی نمرهی قبولی نمیگیرد. چرا که در روزهایی که ایران زیر آتش حملات هوایی کشورهای بیگانه بود، او همنوایی با مهاجمین را برگزیده است. رضا پهلوی، با آنکه خود را وارث سنت شاهان ایران میخواند، اما درک ژرفی از حافظهی تاریخی ملت این سرزمین ارائه نمیکند؛ حافظهای که بارها، از امید بستن به نجات بیرونی، زخم خورده است. از سقوط هخامنشیان بهدست اسکندر، تا فروپاشی ساسانیان در سایه نارضایتی عمومی؛ از فاجعه مغول با خیانتهای درونی، تا کودتای ۲۸ مرداد با دخالت بیگانگان.
آیا کسی که مدعی رهبری سیاسی یا نماد ملیگرایی است، میتواند از اقدامی حمایت کند که ممکن است به خاک و مردم ایران آسیب مستقیم بزند بهنام آزادی؟ سیاوش جنگ را رد کرد؛ آیا رضا پهلوی نیز جنگطلبان را رد کرده است؟ اگر رضا پهلوی خود را وارث ایران میداند، آیا در آزمون اخلاقی سیاوش، سرافراز بیرون آمده است؟ رضا پهلوی، که برخی از او بهعنوان نماد آلترناتیو نظام کنونی یاد میکنند، با مواضعی که صراحتاً یا تلویحاً به حمایت از حملهی نظامی خارجی به ایران نزدیک میشود، نهتنها از میراث معنوی سیاوش و پادشاهی ایرانی فاصله گرفته، بلکه از دید بسیاری از مردم، مشروعیت ملی خود را از دست داده است. رضا پهلوی میتوانست اپوزیسیون باشد. میتوانست از جمهوری اسلامی انتقاد کند. اما لحظهای که به نام آزادی و نجات ایران، با آتش کشورهای خارجی یا تحریم علیه مردم ایران همصدا میشود، از دایره ملیگرایی ایرانی خارج میشود. در آینه سیاوش، او نه وارث ایران است، نه فرّه؛ تنها نامی است بیجایگاه در حافظه مردمی که وطن را با جان زیستهاند. اگر کسی در روزهای سخت میهن، بهنام آزادی، با حمله بیگانه همصدا شود، وارث سیاوش نیست؛ تنها نامیست در سایه، بیفرّه، بیجایگاه در وجدان ایرانی که بارها طعم تلخ دخالت بیگانه را چشیده است. میراث ایران، تنها با منش سیاوش معنا دارد؛ و این منش، آزمون بزرگیست برای هر مدعی امروز.