سرمقاله
صفحات روزنامه
اخبار آنلاین
اظهارات اخیر دونالد ترامپ، رئیسجمهور ایالات متحده در مصاحبه با شبکه فاکس نیوز، بار دیگر سوالات جدی درباره مواضع متناقض او در عرصه سیاست خارجی بهویژه در قبال ایران و رژیم صهیونیستی برانگیخت. ترامپ در این گفتوگو مدعی شد که پنج جنگ را به پایان رسانده، اما همزمان تأکید کرد که "موضوع ایران و اسرائیل را نهاییشده نمیدانم". این جمله کوتاه، آغشته به معنا، تهدید و تناقض است؛ گویی از ذهن سیاستمداری برآمده که میان «نیاز به محبوبیت» و «گرایش به هیاهو» گرفتار شده است. ترامپ در این مدت ریاستجمهوری خود بارها در تلاش است، تا خود را در قامت یک رئیسجمهور صلحطلب و مخالف جنگ معرفی کند؛ فردی که برخلاف اسلاف خود، به دنبال خروج نظامی از مناطق بحرانزده مانند خاورمیانه بود. با این حال، نگاهی به واقعیات میدانی و تصمیمات استراتژیک او، بهویژه در قبال ایران، نشان میدهد که این تصویر، چیزی بیش از یک پروژه تبلیغاتی برای کسب جایزه صلح نوبل نبوده است. ترور سردار شهید قاسم سلیمانی در ژانویه ۲۰۲۰ خروج یکجانبه از توافق هستهای (برجام) اعمال تحریمهای فلجکننده تحت عنوان سیاست «فشار حداکثری» چراغ سبزهای بیسابقه به رژیم صهیونیستی برای اقدامات نظامی و خرابکارانه علیه ایران اینها بخشی از کارنامهای است که با واقعیت «پایان جنگها» در تضاد است. آیا سیاستی که در آن راه گفتوگو بسته میشود و مسیر تنش باز گذاشته میشود، واقعاً میتواند صلحطلبانه تلقی شود؟ تحلیل دوم در مورد سخنان ترامپ، و بازی تاکتیکی ترامپ و نتانیاهو برمیگرده، به نحوه تعامل او با دولت نتانیاهو بازمیگردد. آنچه در فضای رسانهای و سیاسی قابل مشاهده است، نوعی همپوشانی هدفمند اما ظاهراً متضاد میان ترامپ و نخستوزیر رژیم صهیونیستی است. در حالی که نتانیاهو آشکارا به سیاستهای تهاجمی علیه ایران ادامه میدهد، ترامپ نقش فردی منطقی و اهل تدبیر را بازی میکند؛ اما در پشت پرده، هر دو در مسیر مشترک «افزایش تهدید علیه ایران» گام برمیدارند. نقش «پلیس خوب و پلیس بد» در این سناریو، بیش از آنکه یک تاکتیک دیپلماتیک باشد، به بازیای روانی علیه افکار عمومی و نظام تصمیمگیری ایران تبدیل شده است. اگرچه ترامپ امروز در قامت یک نامزد انتخاباتی در حال بازسازی تصویر سیاسی خود است، اما نباید فراموش کرد که سیاست خارجی آمریکا، بیش از آنکه تابع افراد باشد، تابع ساختار و منافع کلان امنیتی-نظامی آن کشور است. بنابراین، چه بایدن در کاخ سفید باشد، چه ترامپ، پروژه مهار ایران با شدت و ضعف ادامه خواهد داشت. اما سبک و لحن اجرای این پروژه، تحت تأثیر شخصیت سیاسی رئیسجمهور وقت، ممکن است تندتر، رادیکالتر و یا پیچیدهتر شود. سخنان اخیر ترامپ، بار دیگر نشان داد که میان آنچه گفته میشود و آنچه انجام میگیرد، شکافی عمیق در سیاست خارجی آمریکا وجود دارد. او که میخواهد با ادعای پایان جنگها، خود را در قامت یک ناجی جهانی معرفی کند، در همان لحظه، زمینههای جنگ دیگری را از طریق متحدان منطقهایاش فراهم میسازد. در این میان، برای ایران و بازیگران منطقهای، مهمتر از تغییر اشخاص، فهم سازوکارهای ساختاری و پارادایمهای راهبردی ایالات متحده است. چراکه تاریخ نشان داده است، رؤسایجمهور میآیند و میروند، اما منطق هژمونیک نظام سلطه، باقی میماند.