کد خبر: 38454 | صفحه ۴ | فرهنگ و هنر | تاریخ: 07 آذر 1403
کانون پرورش فکری و چالشهای آموزش و پرورش
کانون الگو غربی ندارد
علی اصغر سیدآبادی، نویسنده، درباره جدایی کانون از آموزش و پرورش میگوید: «در ایران به جای اینکه آموزش و پرورش را اصلاح کنند، کانون را هم به آن سو میبرند. کانون با وابستگی به آموزش و پرورش، غرق در مشکلات این وزارتخانه شده است.»
روزی کانون پرورش فکری با ایدهی تشکیل کتابخانهای برای کودکان ایجاد شد و گسترش بسیاری در کشور یافت. کودکان و نوجوانان بسیاری از آموزشها و برنامههای کانون بهره بردند و خلاقیت در بسیاری از کودکان این سرزمین بیدار شد. اما همه چیز به این شکل نماند و بعد از انقلاب رویکردهای کانون تغییرات بسیاری پیدا کرد و از اهداف خود دور شد. وزارت آموزش و پرورش از میانهی دهه شصت توانست کانون را به دست بگیرد، اما این وزارتخانه آنقدر کرخت و پرچالش بود که توانایی پیشبرد مجموعهای چابک مانند کانون را نداشت. مشخصاً علی اکبر پرورش با پیشینهی حجتیهای و علی رضا علی احمدی و حاجی بابایی به نظر نمیرسد چندان ارتباط مؤثری با چنین نهادی برقرار کرده باشند. حالا کانون پرورش فکری مانده و وزارتخانهای که هیچ ربطی به آن ندارد.
تضادهای کانون و آموزش و پرورش
به گزارش رویداد۲۴، علی اصغر سیدآبادی، نویسنده، معتقد است که کانون پرورش فکری با آموزش و پرورش تضادهای جدی در حوزهی نگاه به آموزش و برخورد با کودکان دارد و شباهتی میان رویکرد کانون و آموزش و پرورش وجود ندارد. او میگوید: «من عضو هیأت مدیره و یا سخنگوی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان نیستم و صحبتهایم به عنوان یک نویسندهی مستقل است. کانون پرورش فکری و آموزش و پرورش دو نهاد با دو کارکرد متفاوت هستند. آموزش و پرورش رسمی روی آموزش رسمی و اجباری تأکید دارد. طبق اهدافی که آموزش و پرورش دارد، دنبال انتقال مفاهیم و ارزشها و آموختن دانشهایی است. کانون پرورش فکری از آغاز برای پرورش خلاقیت فکری و فرهنگی و هنری شکل گرفته و حضور در آن داوطلبانه است. اولین اشتباه زمانی شکل گرفت که فکر کردند، چون مخاطب هر دو کودکان هستند، باید این نهاد را به آموزش و پرورش بسپارند.»
چه بر سر کانون آمد؟
این نویسنده معتقد است که بعد از انقلاب، وزیر آموزش و پرورش به عنوان رایدهنده نهایی کانون انتخاب شد و همین امر باعث نفوذ و دخالت بیشتر این وزارتخانهی پرچالش در کانون شد. او میگوید: «بعد از انقلاب در ۳۱ اردیبهشت ۱۳۵۹، شورای انقلاب در جلسهی تصویب اساسنامهی کانون پرورش فکری، آن را یک شرکت دولتی تعریف کرده که وابسته به وزارت آموزش عالی است. در سال ۱۳۶۰ هیئت وزیران اصلاحیهای بر اساسنامهی کانون زده و در ۸ اسفند، هیئت وزیران کانون پرورش فکری را از آموزش عالی گرفته و به آموزش و پرورش ملحق کرد. سال ۱۳۶۸، دوباره اساسنامهی کانون اصلاح شد و علاوه بر وزیر فرهنگ و آموزش عالی، وزیر اقتصاد دارایی و وزیر مشاور و سرپرست سازمان برنامه و بودجه و آموزش پرورش و رئیس صدا و سیما، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی هم به مجمع عمومی کانون اضافه شده است. در اساسنامه اولیه وزیر فرهنگ و ارشاد نبود. به رغم اینکه چنین مجمعی برای کانون تعریف شده است، اما تصمیمگیری در این مجمع منوط به سه رأی است که یکی حتماً باید رأی وزیر آموزش و پرورش باشد. کانون پرورش فکری که ابتدا نهادی زیر نظر عالیترین مرجع رسمی آن موقع بوده، بعداً به یک شرکت دولتی وابسته به وزارت آموزش و پرورش تبدیل شده است. درست است آنجا مجمع عمومی دارد، اما چون هیچ تصمیمی بدون رأی وزیر آموزش و پرورش نافذ نیست، عملاً، بدون نظر وزیر کاری آنجا اتفاق نمیافتد.»
کانون ارگان سیاسی نیست
او معتقد است که کانون تبدیل به ارگان تبلیغاتی و سیاسی و محل رفت و آمد مداحان و چهرههای حزبی شده است. او میگوید: «از اول انقلاب با این نگاه کارشناسان تربیتی در کانون تأثیرگذار شدند، اما از اول دهه ۷۰ مدیران و تصمیمگیران کانون از چهرههای آموزش و پرورشی است. اشکال این چهرهها این است که ذهنشان به آموزش و پرورش رسمی عادت دارد و کانون را از یک نهاد خلاق داوطلبانه به یک نهاد رسمی زائدهی آموزش رسمی تبدیل کردهاند و وجه خلاقانه را نادیده گرفتهاند. در چند سال اخیر هم که کانون پرورش فکری به یک ارگان تبلیغاتی و سیاسی و ایدئولوژیک و محل رفت آمد مداحان سیاسی و چهرههای حزبی تبدیل شده است.»
الگو کانون از کجاست؟
سیدآبادی معتقد است که کانون الگو غربی ندارد و صرفاً از ایدهی تشکیل کتابخانهای برای کودکان ایجاد شده است. او میگوید: «کانون یک نهادی است که هیچ الگوی غربی ندارد. در غرب و کشورهای پیشرفته، امور مربوط به کتابخانهها و فعالیتهای فرهنگی در شهرداریها و به صورت محلی سیاستگذاری میشود. ایده اولیه کانون صرفاً یک کتابخانه برای کودکان بوده است. نیاز و ضرورت و همچنین فضای خلاقانهی محیط این امکان را فراهم آورده که فعالیتهای کانون کامل شود. البته تجربهی سازمان پرورش افکار را در دورهی پهلوی اول داریم که چه بسا شورایی که دربارهی کانون تصمیم میگرفتند، به آن هم توجه کردهاند. اشکال این است که در تمام دنیا آموزش و پرورش به سمتی حرکت میکند که شبیه کانون قبلی یعنی کانون تا اواسط اواخر دهه شصت است. یعنی آموزشهای خلاقانه و با تمرکز بر بازی و مشارکت بچه هاست.»
سیدآبادی معتقد است که کانون باید از آموزش و پرورش جدا شده و به عنوان یک نهاد مستقل با هیأت امنایی غیردوتی به فعالیت خود ادامه دهد. او میگوید: «در ایران به جای اینکه آموزش و پرورش را اصلاح کنند، کانون را هم به آن سو میبرند. کانون با وابستگی به آموزش و پرورش، غرق در مشکلات این وزارتخانه شده است. آموزش و پرورش خودش را نمیتواند اداره کند و یکی از پرمشکلترین نهادهاست. به لحاظ اداری و شیوهی ادارهی کانون، الان با توجه به فاصلهای که بین کودکان و نهادهای رسمی رخ داده، کانون میتواند به یک نهاد برای ترمیم این فاصله تبدیل شود، اما آموزش و پرورش نمیتواند این کار را بکند. اصلاح آموزش و پرورش اینقدر پرهزینه است که نمیتواند این کار را بکند. ادارهی کانون پرورش فکری باید شبیه یک نهاد مستقل مانند کتابخانهی ملی باشد با یک هیأت امنای غیردولتی.»