کد خبر: 45524 | صفحه ۶ | حوادث | تاریخ: 08 اردیبهشت 1404
داستان زنی که ۱۸ سال با اچآیوی زندگی میکند و رازش را فرزندانش هم نمیدانند!
داستان زنی که ۱۸ سال با اچآیوی زندگی میکند و رازش را فرزندانش هم نمیدانند!
«خونه من یه جهنمیه اطراف تهران، همین دیروز یه اعدامی داشتیم اگه میتونستم کلا از اونجا میکندم و هیچوقت برنمیگشتم.» این جمله زنی است که انگار ۶۰ ساله است، اما شناسنامه او این عدد را نشان نمیدهد. زنی که سالها است درد اچ آی وی را تنهایی تحمل میکند چون هیچ یک از اعضای خانواده او حتی فرزندانش نمیدانند که او درگیر این بیماری است.
هر بار به بهانهای وارد جمعشان میشویم و این بار قرار بود والدین چند کودک کار و اعضای قبلی «باشگاه مثبت» برای دریافت بستههای معیشتی به دفتر «سپیده علیزاده» مدیر موسسه نور هدایت سپید و روانشناس اعتیاد بیایند. باشگاه مثبت از اواخر اسفندماه است که تعطیل شده و دیگر عضو جدیدی نمیپذیرد، اما مدیر آن نمیتواند مراقب اعضای قدیمی نباشد. باشگاه مثبت جایی بود که خدمات رایگان حمایت اجتماعی به بیماران اچ آی وی ارائه میکرد اما متاسفانه به دلیل عدم حمایت بهزیستی از مددجویان تعطیل شده است.
این بار بسته کالایی از برنج، حبوبات، روغن، رب، ماکارونی، قند، شکر و ... تهیه کرده و با همه آنها تماس گرفته است. یک به یک با عجله و نفس زنان به بالا میآیند، سنگینی بسته را که میبینند قدری برای چگونگی حمل آن تامل میکنند. اغلب در تلفن همراه خود اپلیکیشن تاکسی اینترنتی ندارند. جویای حال سپیده علیزاده میشوند، کاغذ را امضا میکنند و انگشت میزنند و میروند. برخی اصرار دارند حتما علیزاده را ببینند، زیرا به قول خودشان «التماس دعا دارند»؛ التماس دعا برای تهیه جهزیه دختر تازه ازدواج کرده، التماس دعا برای پسر زندانی، التماس دعا برای تهیه قرص قلب و حتی التماس دعا برای حمایت دوستان اچ آی وی مثبتشان. مادر (سپیده علیزاده) التماس دعاها را میشنود و هربار میگوید که «باشگاه مثبت» بسته شده است اما دعاهایشان را به خاطر خواهد سپرد. چندین مهمان به اتاق او میروند و صدای زنگ تلفن همراهش لحظهای قطع نمیشود، اما یک مکالمه او جلب توجه میکند: «کارتنخوابها نمیتونند سیب و میوههای سفت بخورند چون دندون ندارند. اگر میخواهید برایشان میوه ببرید میوههای نرم تهیه کنید.»
زندگیای که هیچکس نمیبیند
چروکهای عمیق چهره و چشمان نگران و منتظر او دنبال گوشی برای شنیدن رنجها میگردند. او اچ آی وی دارد، شوهرش بیماری را به او منتقل کرده است. هیچ یک از فرزندانش این بیماری را ندارند و سالهاست که پدرشان فوت کرده است. به دنبال درمان بیماری نیست، زیرا در محیطی کوچک زندگی میکند که همه به راحتی میتوانند متوجه بیماری او شوند. هیچ کس نمیداند او درگیر اچ آی وی است جز برادرشوهرش که در زمان تحویل جنازه برادرش متوجه این بیماری شدهاست. همان برادری که روزگاری برای درمان بیماری همسر او «تریاک» را پیشنهاد کرده بود. نوجوان بوده است که ازدواج میکند، اما بعد از ازدواج متوجه میشود شوهرش درگیر یک بیماری است. همان سالها اول راه اعتیاد به خانهش باز میشود؛ خانهای مشترک با پدرشوهر، مادرشوهر و برادر شوهر. ۱۵ سال است که سپیده علیزاده را میشناسد و اینجا را راحتتر از خانه پدرش میداند: «خونه بابامون که دستمون تو سفره نمیره. اینجا میایم درد و دل میکنیم، تازه مواد غذایی هم با خودمون میبریم.» نمیخواهد خیری به خانهش برود تا چهره و صدای او را ضبط کند، چون از انگ اچای وی میترسد و به خاطر ترس از تبعیض است که به دنبال درمان نمیرود. پسرش با مدرک دانشگاهی زبالهگرد است و از سرنگ آلوده میترسد. او نمیداند مادرش همین بیماری که از آن میترسد را دارد.
سکوتی که در رگهایش جریان دارد
بعد از آن که فرزندانش به دنیا بیایند همسرش درگیر اچ آی وی شده است. البته مادرانی که درگیر این بیماری هستند نیز میتوانند فرزندانی به دنیا بیاورند که اچای وی ندارند. باید در حین بارداری خصوصا سه ماه آخر دارو مصرف کنند. همچنین آنها نباید به فرزندان خود شیر بدهند. او به شدت درگیر فقر مالی است و بعد از فوت همسرش با سختی بسیار فرزندانش را به دندان کشیده و بزرگ کرده است: «بارها ترک میکرد، اما هربار بعد از چند سال دوباره برمیگشت به اعتیاد. وقتی فوت کرد من فهمیدم بیماری رو به من منتقل کرده. تزریقی بود.» همسرش چند ماه بعد از اینکه متوجه بیماری خود شد فوت کرد: «خودش رو باخت و خیلی ترسید. دکترها میگفتند بدترین دشمن این بیماری ترسه و همون ترس بهش غلبه کرد.»
۱۸ سال زندگی زیر سایه اچآیوی
پاک مرد؟: «نه بابا دکترا گفتند بدید بکشه. هروئین و کراک مصرف میکرد. هر کدوم رو پیدا نمیکرد میرفت سراغ اون یکی. من تزریق هروئین رو دیده بودم، اما کراک رو نمیشناختم. تا مدتها کراک مصرف میکرد میگفت تریاکه. منم که بلد نبودم و نمیشناختم کراک رو. تریاک رو فامیلهای خودش زیر لبش گذاشتند. کمکم تریاک شد شیره؛ شیره شد هروئین؛ هروئین به تزریق رسید و دیگه آخرهای عمرش دکترا گفتند کراک چندتا از رگهای سرش رو پاره کرده. با قرص ترکیبی مصرف میکرد.»
رنج هر سه ما را بهم نزدیک میکند
مریم که ۱۵سال کارتنخواب بوده و اعتیاد را با تزریق هروئین شروع کرده است نفر سوم این گفتگو است که رنجهایش را یادآوری میکند تا دیگری هم راوی راستگویی از داستان خود باشد: «نگاه نکن اینجوری میخندم. ۱۵ سال اعتیاد شوخی نداره. سال به سال حموم نمیدیدم. غذا پیدا میکردم فقط میخوردم برام مهم نبود آشغال یا کپکه. میفهمی شبها کنار دو تا سگ خوابیدن یعنی چی؟ ۳۵ ساله حسرت دیدن فرزندم رو دارم. بینی من سه بار شکسته. ۲۴ سالم بود که مامور با لگد کل دندونام رو شکست. من امروز با همین خاطرهها زندگی میکنم. هرموقع وسوسه میشم خودم رو تو همون پاتوقا تصور میکنم.»
رنج هر سه ما را بهم نزدیک میکند. شخصیت اصلی این گزارش ادامه میدهد: «شوهرم مواد میکشید و میفروخت. من و بچه بزرگم در خونه کار میکردیم.» همین فرزندش سالهاست نمیتواند سر خاک پدرش برود، چون نمیتواند خاطرات شبهایی که برای پدرش مواد تهیه میکرده است را فراموش کند یا وقتهایی که پدرش او و مادرش را کتک میزد تا پول سرنگ تزریقش را از آنها بگیرد. دخترم دبستانی بود که این روزها را دید.» به دنبال درمان بیماری خود در جایی که زندگی میکند نمیرود؛ نمیخواهد کسی متوجه بیماری او شود: «شوهرم که مرد از من آزمایش گرفتند و گفتند اچ آی وی دارم. بارها از فرزندانم آزمایش گرفتند، اما خداروشکر هیچ یک از اونا درگیر نشده بودند. حتی کمیته امداد وقتی متوجه شد شوهرم بیمار بوده بارها از من نتیجه آزمایشها را خواست.»
سرنگ آلوده را فراموش کنید! الگوی اننقال ایدز در ایران جنسی است
۱۸ سال است که کسی نمیداند او اچ آی وی دارد، زیرا بعد از مرگ همسرش وقتی همه فهمیدند او اچ آی وی داشته است، رفت و آمدها را قطع کردند. در کوچه و خیابان، مردم جواب سلام او را نمیدادند تا او توانست در ذهن همه بکارد که اچ آی وی ندارد. بسته را بر میدارد و به سختی از پلهها پایین میرود؛ سنگینی راز ۱۸ ساله را بر روی دوشش احساس میکنم.