کد خبر: 6024 | صفحه ۱ | تاریخ: 12 اسفند 1401
بحران، زندگی و ذهنیت
در این نوشتار کوتاه به تعریف و محتوا و مفهوم واژه بحران می پردازم و سعی می کنم نسبت بین مفهوم و معنی و مصداق بحران و نابسامانی را با زندگی و ذهنیت آدمی، به کاوش اندیشه ورزانه سوق دهم و مسیر خردمندی و منطق را از مسیر بی خردی و تعصب و بی منطقی اندکی ریشه یابی و بازشناسی کنم.
بحران (crisis) در نظر اول و مفهوم متبادر به ذهن، همانا، به وضعیت و حالت آشفته و پر التهاب و نابسامان و غیر منطقی در ساحت زندگی و امور اجتماعی و ذهنیت جمعی گفته میشود. که ارکان و عناصر اصلی زندگی انسان را دچار تلاطم بی جا و بی جهت و بی دلیل می کند، و از اثرمندی و نافعیت می اندازد. مهمترین و مؤثرترین بحران ها در انسان و جوامع آدمی، اختلال (disorder) در اندیشیدن و بیماری نسیان و فراموشی و زوال عقلانی و پراکندگی در ذهنیت اجتماعی است؛ از ذهن و ذهنیت پراکنده، هرگز انتظار سامان و شادی و پیشرفت معقول و زندگی مطلوب نیست. آشفتگی و پریشانی عمومی و اجتماعی چگونه پدید میآید؟ قبل از هر چیزی اشاره کنم که توصیف و گزارش معلولات و اتفاقات و حوادث، در مقایسه با تبیین و تحلیل علتها و ریشههای رخدادها، بسیار سهل و آسان و سریع الزوال می باشد. به همین خاطر خیلی از آدمها به خود اجازه می دهند در هر حال و حتی بدون کوچکترین مطالعه و بررسی، به اظهار نظر و موضعگیری اقدام فرمایند. صد البته اظهار نظر و ریشه شناسی بحران ها کاردانی و تخصص لازم دارد. و افراد علت شناس، کمیاب و نادر است. در خصوص بحران و التهابات و آشفتگی ها، به چند نکته اساسی اشاره می کنم و احتمال می دهم آغازی باشد برای دقت و تأمل بیشتر و عمیق تر و دقیقتر.
۱- بحران آشفتگی در ابعاد درون و وجوه بیرون زندگی و ذهنیت انسان است (کتاب آرامش اثربخش). مثلاً، وقتی از مسمومیت دانش آموزان و دانشجویان دختر (خصوصاً) سخن به میان میآید و اذهان مملو از سؤالات می شود، و آدمی به ابعاد فاجعه و بحران می اندیشد، شیرازه و شالوده امور و سامان ذهنی و عینی او از هم می پاشد و پارگی وجودی و واقعی پیدا میکند. غصه و غم ویرانگر همین است. یعنی، بحرانها و نابسامانیها سبب بر هم خوردن تعادل و آرامش زندگانی میشود و اندیشه سامان و اصلاح در زندگی را مورد هجوم و رکود و سکون قرار میدهد.
۲- بحران و پریشانی همگانی و جمعی، موجب گرفتاری در روزمرگی و فراموشی امور اصلی و بنیادی حیات بشری میگردد. مثلا، گرانی و تورم افسارگسیخته و پاره شدن عنان دلار و ارز، گرفتگی و انسداد ذهنیت و روح و روان و جسم و جان جامعه می گردد. نشانه آن این است که هرجا پای بگذاریم، سخن از افزایش دلار و قیمت ها و گرانی و ناتوانی و بی پولی مردم است. واقعیت را نمی توان انکار کرد و یا با انکار و دروغ عده ای واقعیت واژگون و وارونه نمی شود.
۳- مستأصل شدن و درماندن و ناتوان گشتن از دیگر آثار بحرانها و پریشانیهاست. دیدید کسانی را که یکی از بستگان نزدیک اش گرفتار زندان میشود و برای رهایی وی وثیقه و پول کافی ندارد و درمانده میشود؟ آدم مستأصل و درمانده، حتی قدرت اندیشیدن و کوشیدن را از دست میدهد. اختلال و بیماری در تفکر همین است. مثلاً، وقتی کسب و کار بسامان نیست و کم رونق است و بیکاری بیداد می کند، نان آوران مستأصل و مغموم می شوند و حتی نای نان و آب آوردن ندارند.
۴- بحرانها و آشفتگیها، سبب فقیر شدن مردم و از بین رفتن طبقه متوسط و فعال و فرهنگی جوامع میگردد. انسان گرفتار و درمانده در معاش، معاد را فراموش میکند. دقت لازم است. مثلاً، بحران اجاره مسکن. مستأجری که دغدغه اسکان و سرپناه خانواده و بچه را دارد، نمی تواند بیاندیشد و اساساً ذهن و ذهنیت او قفل شده و بسته است. و حتی خانه دار شدن را هم فراموش می کند. جامعه ای که همیشه در بحران باشد، جامعه غمین و ناشاد و بی اثر خواهد بود.
منطق، برای سامان به درست اندیشیدن و درست کوشیدن و درست فهمیدن و درست استدلال کردن و درست عمل نمودن و اثر مثبت گرفتن، مدون و مکتوب شده است. چرا بحران ها تمام نمی شود؟ چون منطق و خردمندی فراموش شده است. زیرا، تعصب بجای تفکر در صدر نشسته است. وقتی ذهنیت جمعی دچار بحران می شود، روح ملی آسیب می بیند و زخمی و پاره پاره میگردد و وحدت و تعادل و توازن خود را از دست میدهد و با از بین رفتن آرامش، آشفتگی حکمفرما میشود. هجرت مغزها و فرار نخبگان، شاید، ریشه در این آینده مبهم و مجهول و بحران زده داشته باشد. البته امید همیشه زنده است و راه بازگشت به امید و سامان امور همیشه باز است و آن بازگشت به خردمندی و منطق و مردم داری است. اگر میخواهیم از اختلال اندیشیدن و کوشیدن رهایی یابیم، شرط عقل این است که به راه خردمندی بازگردیم و از تعصب و لجبازی کودکانه دست برداریم. چگونه بفهمیم از بحرانها رهایی یافتهایم؟ دلیل رهایی عدم تکرار بحرانها و پریشانیهاست.
محمدعلی نویدی