سرمقاله

نقطه انتهای خیانت و حماقت ‪/‬ محمدعلی وکیلی

مشاهده کل سرمقاله ها

صفحات روزنامه

اخبار آنلاین

  • اعلام تعرفه‌های تخفیفی ایرانسل ویژه حج
  • آغاز نمایشگاه ایران اکسپو ۲۰۲۴ با حضور ایرانسل
  • گام بلند برای جهش تولید با برات الکترونیک/ سککوک ابزار موثر زنجیره تامین مالی
  • مشاهده کل اخبار آنلاین

    کد خبر: 11137  |  صفحه ۱  |  تاریخ: 03 تیر 1402
    نقطه انتهای خیانت و حماقت ‪/‬ محمدعلی وکیلی

    سرنوشت منافقین (سازمان مجاهدین خلق) به غایت عبرت آموز و البته بهت آور است. سازمانی که در ابتدا با متعهدترین و مستعدترین جوانان این سرزمین با هدف پیگیری مطالبات خلق وارد عرصه مبارزات سیاسی شد. نسلی از جوانانی تحصیل کرده و پاکباز که اسیر سحر کلام شیادی به نام مسعود و خیره سری بنام مریم شدند و خود را به فنا دادند. ایدئولوژی شیطانی مجاهدین خلق، چه سرمایه ها که نسوزاند؛ هم با ترور سرمایه های بزرگ و هم با فریب هزاران جوان پرانرژی و مستعد. روزهای گذشته که اخبار و تصاویر اخراج اعضای این گروه از آلبانی را دیدم بهت کردم. همان جوانان مستعد گذشته با موهای سپید و همچنان آواره. آوارگی خصلت این سازمان بود. از سال پنجاه و چهار که به آغوش مارکسیسم غلتیدند و از اسلام فاصله گرفتند این آوارگی آغاز شد. سپس سال شصت که اسلحه روی مردم کشیدند از خلق فاصله گرفتند. وقتی سر از آغوش صدام وسط جنگ تحمیلی درآوردند به وطن هم پشت کردند. به یاددارم سال ها پیش وقتی آنان را از اردوگاه اشرف عراق اخراج کردند و تصاویر مشابهی مخابره شد باخود گفتم این آوارگی سرنوشت محتوم کسانی است که به همه ارزش‌ها، وطن و مردم پشت کند. آن زمان این موی سپیدان آلبانی نشین هنوز میانسالی را رد نکرده بودند. آن زمان وقتی به تصاویر نگاه می کردم با بهت به چشمانشان می نگریستم و با خود می گفتم چطور یک انسان نیمی از عمرش را در توهم و لجاجت می سوزاند. پس از اضمحلال رژیم صدام و اخراج از عراق، به اروپا لشکرکشی کردند. اروپاییان با فرش قرمز و اسکان آنان تلاش کردند از آنان به عنوان ابزار فشار علیه ایران استفاده کنند. در این مسیر شاهد انواع خیانت ها و وطن فروشی ها بودیم. هرکه با ملت ایران دشمن بود دست به دستشان دادند. از هیچ خباثت و خیانتی دریغ نکردند. هر جنایتی را فقط با توجیه تضعیف جمهوری اسلامی مباح کردند. سرانجام جوانان دیروز - که امروز ضمن محرومیت از تمام اشکال زندگی گردپیری بر سروصورتشان نشسته- به پشت سر که نگاه می کنند می بینند هرآنچه برایشان گفته بودند همه سراب و بی حاصل بوده و هزینه‌اش نفرت عمومی ملت و عمر به فنا رفته تک تک آنان می‌باشد. در آخر دیدند که اروپا نیز در یک پیچ کوچک آنان را همچون دستمال استفاده شده پرتاب کرد و دیگر نام و نشانشان را بایست در زباله دان تاریخ پی جست. لجاجت، قلب آدمی را سیاه می کند. باعث می شود از هر خط قرمزی رد شوی تا فقط به اصطلاح انتقام بگیری. سال پنجاه و چهار هویت خود را باختند؛ برای اصرار بر آن هویت، دوستان شریف خود را ترور کردند. خرداد شصت، سیاست را بکلی باختند، بعد برای بازپس گرفتن آن به آغوش دشمن ایران (صدام) رفتند و اینگونه وطن را هم باختند. برای توهم اسقاط حکومت، تمام خود را به غرب دادند، و اکنون غرب هم تمامشان را تُف کرد. ته جاده لجاجت همین است. اول یک چیز را ازدست می دهی بعد برای به دست آوردن آن، همه چیزت را ازدست می دهی. پیران آواره ای که به پای توهمات و آرزوهای خام جوانی سوختند... آنان با زبان حال می‌گویند نه در غربت دلم شاد و نه جایی در وطن دارم.