سرمقاله
صفحات روزنامه
اخبار آنلاین
انفجاری در یکی از کارگاههای شرکت زغال سنگ معدنجوی طبس منجر به کشته شدن تعدادی پرشماری از کارگران شد. آمار کشتهها تا لحظه نگارش این متن 51 نفر اعلام شده است. بسیاری استوریهای خود را به تلخی این فاجعه تلخ اختصاص دادهاند. تلخی وقتی افزون میشود که با بیصاحبی خانوادههای قربانیان مواجه میشویم، به گزارش انتخاب، یک عضو خانوادهای که دو تن از اعضا آن زیر آوار است گفته که کسی با آنها تماس نگرفته و آنها از تلویزیون خبردار شدهاند. آنها از جملهی کارگرانی بودند که جان خود را فدای نان کردند در حالی که چنین ضرورتی وجود نداشت. این حادثه برای دوازدهمین بار است که طی 4 ماه اخیر در معادن ایران روی میدهد. در این میان بسیاری از این رویدادها به بیاحتیاطی فردی نسبت داده شده، اما سوال این است وقتی نه فقط در این حوزه، بلکه در زمینههای کاری مختلف کارگران معروض چنین پایانهای تلخی هستند، آیا مشکل را نباید به صورت ساختاری بررسی کرد. کارگران «باید بتوانند» به خاطرعدم رعایت شرایط ایمنی دست از کار بکشند. تبعا بخشی از این شرایط ایمن آن است که زیرساخت آموزشی، مهارتافزایی و صدها مورد دیگر با دقت مورد ملاحظه قرار گرفته باشد. به بیان دیگر نظارت بر تهیه شرایطی ایمنی کار، استخدام کارگران دارای توانایی لازم، جلوگیری از اخراج کارگران خارج از ضوابط و ... مسائلی صنفی هستند که باید توسط کارگران مورد ساماندهی قرار بگیرد. اما در این میان اینکه «کارگران باید بتوانند»، چگونه امکان تحقق دارد. در واقع کارگر به خاطر وضعیت معاش و نیازمندیاش به امنیت کاری، در فقدان نهاد مدنی، «نمیتواند» به خاطر عدم رعایت شرایط ایمن دست از کار بکشد. او یا هر کارگری یا کارگر نوعی در ایران در فقدان «سندیکا» ناتوان است. کارگر بدون وجود نهاد و تشکیلات حامیاش که برخاسته از متن و بطن جامعه کارگری است، امکان ایستادن در مقابل کارفرما نخواهد داشت، زیرا او نمیتواند با فردیت خود چیزی را تغییر دهد و نیازمند درگیر کردن منافع اساسی کارگر با حق و حقوق خود است که توسط تشکیلات صنفی تضمین شده باشد. در واقع کارگر بدون تشکیل اتحادیه صنفی و تحدید کارفرما با کلیت خود، این امکان را به کارفرما میدهد که با نیروی کار چونان برده رفتار کند. چنین وضع کلیی، هر از گاهی فاجعهبار میشود و فاعل چنین رویدادهای تلخ و استخوانسوزی در واقع بیسندیکا بودن کارگران است. به گزارش یکی از رسانه ها «در سال 1402 هر روز 6 کارگر در حین کار جان خود را از دست دادند و بیش از 27 هزار کارگر مصدوم شدند. کارگران هر روزه به دلیل عدم رعایت نکات ایمنی و سهلانگاری کارفرما، جانشان تحت خطر قرار میگیرد و این مسئله، به حوادثی که رسانهای میشود، خلاصه نمیشود». رویداد طبس بخش جدیدی از کوه یخی عظیمِ بحران موجود بود که از آب بیرون زد. بیسندکا بودن کارگران در ایران، گذشته از راحتی کارفرمای دولتی، خصوصی و خصولتی، ناراحتی مدام قشر زحمتکش جامعه را دارد که دامنه آن فراتر از کارگران یدی، بسیاری از کارکنان در صنوف مختلف را در بر میگیرد. بیکنشی کارگران معروض به ستم که روی دیگر بیسندیکایی است کمابیش الگوی رفتاری جامعه کارگری را تشکیل میدهد. در واقع فقدان سندیکا، فرادستی کارفرما (هر که باشد) و فرودستی کارگر (هرکه باشد) تضمین میشود. این تضمین فرادستی و فرودستی در واقع تضمین بیعدالتی و ناعدالتی است که هر انسانی خواهان نفی آن است. لذا اندوهی که در پشت حادثه طبس وجود دارد را میتوان به اندوه نسبت به فقدان عدالت ترجمه کرد. روح انقلاب اسلامی که در مقابل استعمار و استحمار است نیز تنها میتواند با وجود سندیکاهای مستقل تحقق یابد. نیم نگاهی به رنجی که کارگران از بدو تشکیل صنعت مدرن کشیدهاند نشان میدهد که قدرت سیاسی چندان میل خوشی با حق و حقوق ایشان نداشته است. انقلاب اسلامی سکتهای در روند غالب بود. روند استعمار و استحمار کارگران ایران تنها وقتی میتوانست به نفع استبداد شرقی ساری در روح ایرانیان پیش رود که کارگران فاقد نهادی برای دفاع از خود باشند از این رو، سرمایهداری ایران ترجیح میداد حق ساختاری کارگری را ندهد و یا نسبت به چنین فقدان ساکت باشد، از این رو، مدعیان پیشرفت از سبیل سرمایهداری ترجیح میدهند که خواست این حق ساختاری را به خود کارگران ناتوان احاله کنند تا در فقدان چنین نهادی بتوانند منافع خود را بیشتر کنند. جای دارد با تامل در این روند ناعادلانه و در مسیر عدالت علوی، آنچه رئیس جمهور محترم مدام بر آن تاکید کرده است، زیرساخت حقوقی لازم برای توانمندی کارگران از طریق تشکیل سندیکاهای کارگری، بر مبنای روشهای کارشناسانهای که در زمینه وجود دارد فراهم شود.